تمام سیاهه‌های عمومی

از قصه‌ی ما

نمایش یک‌جای تمام سیاهه‌های موجود در قصه‌ی ما. می‌توانید با انتخاب نوع سیاهه، نام کاربری (حساس به کوچکی و بزرگی حروف) و صفحه‌های تغییریافته (حساس به بزرگی و کوچکی حروف)، نمایش را محدودتر سازید.

سیاهه‌ها
(جدیدترین | قدیمی‌ترین) نمایش ( | ) (۲۰ | ۵۰ | ۱۰۰ | ۲۵۰ | ۵۰۰)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۲:۰۵ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ ان ربک لبالمرصاد را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «پسردایی حمید درباره دوران اقامت حمید در آلمان می گوید: '''حمید روی تابلویی نوشته بود: «ان ربک لبالمرصاد»''' و به دیوار اتاق نصب کرده بود. کم حرف می زد، مگر حرف های جّدی. در نوشته هایش خواندم: «'''برای فراز از گناه، با خواند قرآن، نماز، مطالعه و ورزش...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۲:۰۲ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ راننده ایفا را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «حمید به راننده ایفا گفته بود: «'''چرا ماشین را این طوری از توی دست انداز می بری؟ داغون می شه مرد حسابی!»''' راننده شاکی شده بود. بیل برداشت و می خواست با بیل حمید را بزند. سریع دست راننده را گرفتم و گفتم: «داری چی کار می کنی؟» گفت: «می خوام زبون این زب...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۲:۰۱ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ حضور در فرانسه - امام خمینی (ره) گمشده حمید را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «وقتی امام خمینی (ره) به پاریس هجرت کرد، حمید احساس کرد که باید در آنجا باشد'''. او می‌خواست پیامها را بدون واسطه دریافت کند'''. او در یادداشتهایش می‌نویسد: "مشکلات من برای خودم خیلی اساسی است و مهم. من در حال حاضر به هیچ وجه احساس آرامش روحی نمی‌کن...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۵۸ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ آقا زاده را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی ««آقازاده» نبود '''اما خیلی‌ها «آقازاده» صدایش می‌كردند'''. از بس كه به «امام» علاقه داشت. دلباخته امام خمینی(ره) بود. به طرز خاصی امام را «آقا» صدا می‌زد. ا'''صلاً به خاطر عشق به امام و مبارزه با رژیم طاغوت بود كه در آلمان درس و مشق را رها كرد و به س...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۵۵ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ شناسايي آخر را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «من توی مقر ماندم. بچه ها رفتند غرب، عملیات. مجبور بودم بمانم به یک عده آموزش بدهم. قبل از رفتن، '''مهدی قول داد که موقع عملیات زنگ بزند که بروم.''' یک شب زنگ زد و گفت «به بچه هایی که آموزششون می دی بگو اگه دعوتشون کرده ن، اگه تحریکشون کرده ن که بیان م...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۵۳ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ 200روزه قضا را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «چند روز قبل از شهادتش، از سردشت می رفتیم باختران. بین حرف هایش گفت '''«بچه ها! من دویست روز روزه بدهکارم'''» تعجب کردیم. گفت «شش ساله هیچ جا ده روز نمونده ام که قصد روزه کنم.» وقتی خبر رسید شهید شده، توی حسینیه انگار زلزله شد.کسی نمی توانست جلوی بچه...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۵۲ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ نماز اول وقت را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «جاده های کردستان آن قدر ناامن بود که وقتی می خواستی از شهری به شهر دیگر بروی، مخصوصاً توی تاریکی، باید گاز ماشین را می گرفتی، پشت سرت را هم نگاه نمی کردی؛ '''اما زین الدین که هم راهت بود، موقع اذان، باید می ایستادی کنار جاده تا نمازش را بخواند'''....» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۵۰ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ دو زانو! را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «اگر از کسی می پرسیدی چه جور آدمی است. '''لابد می گفتند «خنده روست.»''' وقت کار اما، برعکس ؛ جدی بود. نه لبخندی، نه خنده ای انگار نه انگار که این، همان آدم است. توی بحث، نه که فکر کنی حرفش را نمی زد، می زد. ولی توی حرف کسی نمی پرید. هیچ وقت. من که ندیدم. م...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۴۸ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ آفتابه! را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «وقتی رسیدم دستشویی، دیدم آفتابه ها خالی اند. '''باید تا هور می رفتم'''. زورم آمد. یک بسیجی آن اطراف بود. گفتم «دستت درد نکنه. این آفتابه رو آب می کنی؟ » رفت و آمد. آبش کثیف بود. گفتم « برادر جان! اگه از صدمتر بالاتر آب می کردی، تمیزتر بود.» دوباره آفتا...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۴۶ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ چقدر مسلموني شيرينه! را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «یکی دوبار که رفت دیدار امام، تا '''چند روز حال عجیبی داشت.''' ساکت بود. می نشست و خیره می شد به یک نقطه می گفت«آدم وقتی امام رو می بینه، تازه می فهمه اسلام یعنی چه. چه قدر مسلمون بودن راحته. چه قدر شیرینه.» می گفت '''«دلش مثل دریاست. هیچ چیز نمی تونه آر...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۴۴ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ لباس ساده را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «وقتی برای خرید می رفتیم، بیشتر دنبال لباس های ساده بود با رنگ های آبی آسمانی یا سبز کم رنگ. از رنگ هایی که توی چشم می زد، بدش می آمد. یک بار '''لباس سرخ آبی پوشیدم'''؛ چیزی نگفت؛ ولی از قیافه اش فهمیدم خوشش نیامده. می گفت « لباس باید ساده باشه و تمیز»...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۴۲ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ رحمت يعني شهادت را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «عروسم که حامله بود به دلم افتاده بود اگر بچه پسر باشد، م'''عنیش این است که خدا می خواهد یکی از پسرهایم را عوضش بگیرد'''. خدا خدا می کردم دختر باشد. وقتی بچه دختر شد، یک نفس راحت کشیدم. مهدی که شنید بچه دختر است، گفت «'''خدارو شکر. در رحمت به روم باز شد....» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۴۰ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ عكس دخترمه! را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «زدیک عملیات بود. می دانستم دختردار شده. یک روز دیدم سرِ پاکت نامه از جیبش زده بیرون. گفتم «این چیه ؟» '''گفت «عکس دخترمه.»''' گفتم «بده ببینمش» گفت « خودم هنوز ندیده مش.» گفتم «چرا؟» گفت «الآن موقع عملیاته. می ترسم مهر پدر و فرزندی کار دستم بده. باشه...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۳۸ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ چشم هاش پف كرده بود را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «مدتی بود، حساس شده بود'''. زود عصبانی می شد.''' دو سه بار حرفمان شده بود. رفتم پیش رئیس ستاد، گله کردم. دیدم حاج مهدی را صدا کرد و برد توی سنگر. یک ساعت آنجا بودند. وقت ِ بیرون آمدن، چشم های مهدی پف کرده بود. برگشتم پیش رئیس ستاد گفت «دلش پر بود. فرماند...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۳۵ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ امر به معروف را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «چند تا از بچه ها، کنار آب جمع شده بودند. یکی¬شان، برای تفریح، تیراندازی می کرد توی آب. زین الدین سر رسید و گفت «ا'''ین تیرها، بیت الماله. حرومش نکنین.»''' جواب داد «به شما چه؟» و با دست هلش داد. زین الدین که رفت، صادقی آمد و پرسید «چی شده؟» بعد گفت «م...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۳۳ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ بچه تهروني! را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «تازه وارد بودم. عراقی ها از بالای تپه دید خوبی داشتند. '''دستور رسیده بود که بچه ها آفتابی نشوند.''' توی منطقه می گشتم، دیدم یک جوان بیست و یکی دوساله، با کلاه سبز بافتنی روی سرش، رفته بالای درخت، دیده بانی می کند. صدایش کردم«تو خجالت نمی کشی این هم...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۳۱ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ مطالعه را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «وقتی از عملیات خبری نبود، می خواستی پیدایش کنی، '''باید جاهای دنج را می گشتی'''. پیدایش که می کردی، می دیدی کتاب به دست نشسته، انگار توی این دنیا نیست. ده دقیقه وقت که پیدا می کرد، می رفت سر وقت کتاب هایش. گاهی که کار فوری پیش می آمد، کتاب همان طور ب...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۳۰ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ وابسته ام مي كنيد به دنيا را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «خواهرش پیراهن برایش فرستاده بود. من هم یک شلوار خریدم، تا وقتی از منطقه آمد، با هم بپوشد. لباس ها را که دید، گفت '''«تو این شرایط جنگی وابسته ام می کنین به دنیا.»''' گفتم «آخه یه وقتایی نباید به دنیای ماها هم سربزنی؟» بالاخره پوشید. وقتی آمد، دوبار...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۲۸ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ اگه فرمانده نیم خیز راه بره، نیروها سینه خیز می رن را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «تازه زنش را آورده بود اهواز. طبقه ی بالای خانه ی ما می نشستند. آفتاب نزده از خانه می رفت بیرون. یک روز، صدای پایین آمدنش را از پله ها که شنیدم، رفتم جلویش را گرفتم. گفتم '''«مهدی جان! تو دیگه عیالواری. یک کم بیشتر مواظب خودت باش.»''' گفت «چیکار کنم؟ م...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۲۶ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ امضا رسيد را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «چند تا سرباز، از قرارگاه ارتش مهمات آورده اند. دو ساعت گذشته و هنوز یک سوم تریلی هم خالی نشده، عرق از سر و صورتشان می ریزد. یک بسیجی لاغر و کم سن و سال می آید طرفشان. خسته نباشیدی می گوید و مشغول می شود. ظهر است که کار تمام می شود.سربازها پی فرمانده...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۲۴ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ افسر عراقي را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «ماشین، جلوی سنگر فرماندهی ایستاد. آقا مهدی در ماشین را باز کرد. '''ته آیفا یک افسر عراقی نشسته بود. پیاده اش کردند. ترسیده بود'''. تا تکان می خوردیم.، سرش را با دست هایش می گرفت. آقا مهدی باهاش دست داد و دستش را ول نکرد. رفتند پنج شش متر آن طرف تر. گفت...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۲۳ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ خنده هميشگي را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «بعد از خیبر، د'''یگر کسی از فرمانده گردان ها و معاون هاشان باقی نماند بود''' ؛ یا شهید شده بودند، یا مجروح. با خودم گفتم «بنده ی خدا حاج مهدی. هیچ کس رو نداره. دست تنها مونده.» رفتم دیدنش. فکر می کردم وقتی ببینمش، حسابی تو غمه. از در سنگر فرماندهی رفت...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۲۱ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ آذوقه را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «سرتاسرِ جزیره را دودِ انفجار گرفته بود'''. چشم چشم را نمی دید.''' به یک سنگر رسیدیم. جلوش پر بود از آذوقه. پرسیدیم «اینا چیه ؟ »گفتند « هیچ کس نمی تونه آذوقه ببره جلو. به ده متری نرسیده، می زننش.» زین الدین پشت موتور، جعفری هم ترکش، رسیدند. چند تا بست...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۱۹ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ شلوار خونی را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «عراق پاتک سنگینی کرده بود. آقا مهدی، طبق معمول، سوار موتورش توی خط این طرف و آن طرف می رفت و به بچه ها سر می زد. یک مرتبه دیدم پیدایش نیست. از بچه ها پرسیدم، گفتند '''« رفته عقب.» یک ساعت نشد که برگشت و دوباره با موتور'''، از این طرف به آن طرف. بعد از ع...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۱۷ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ حبيب تون چشم انتظاره را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «هور وضعیت عجیبی دارد و بعضی وقت ها، ساقه های نی جدا می شوند و سر راه را می گیرند. انگار که اصلاً راهی نبوده. ساعت ده شب بود که از سنگرهای کمین گذشتیم. '''دسته ی اول وارد خشکی شده بود.''' ولی بقیه ی نیروها مانده بودند روی آب. وضع هور عوض شده بود؛ معبر ر...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۱۴ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ دعا كن سرشكسته نشوم را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «تا حالا روی آب عمل نکرده بودیم. برایمان ناآشنا بود '''توی جلسه ی توجیهی، با آقا مهدی بحثم شد''' که از این جا عملیات نکنیم. روز هفتم عملیات، مجروح شدم. آوردندم عقب توی پست امداد، احساس کردم کسی بالای سرم است. خود مهدی بود. یک دستش را گذاشته بود روی شا...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۱:۱۱ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ سخنرانی را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «پنجاه روز بود نیروها مرخصی نرفته بودند. یازده گردان توی اردوگاه سد دز داشتیم که آموزش دیده بودند، تجدید آموزش هم شده بودند. اما از عملیات خبری نبود. نیروها می گفتند «برمی گردیم عقب. هر وقت عملیات شد خبرمون کنین.» عصبانی بودم. '''رفتم پیش آقا مهدی...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۲۱ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ شناسایی را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «شناسایی عملیات خیبر بود. مسئول محور بودم و باید خودم برای توجیه منطقه، می رفتم جلو. با چند نفر از فرمانده گردان ها، سوار قایق شدیم و رفتیم موقع برگشتن، هوا طوفانی شد. بارانی می آمد که نگو. توی قایق پر از آب شده بود با کلی مکافات موتورش را باز کردی...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۱۸ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ ریش و موی بلند را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «توی خط مقدم. داشتم سنگر می کندم. چند ماهی بود مرخصی نرفته بودم. ریش و مویم حسابی بلند شده بود.یک دفعه دیدم شهيددل آذر با فرمانده لشکر می آیند طرفم، آمدند داخل سنگر. اولین باری بود که حاج مهدی را از نزدیک می دیدم. با خنده گفت «چند وقته نرفته ای مرخص...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۱۶ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ شیعیان اباعبدالله را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «سال شصت ودو بود؛ پاسگاه زید. کادر لشگر را جمع کرد تا برایشان صحبت کند. حرف کشید به مقایسه های بسیج ها و ارتشی های خودمان با نظامی های بقیه ی کشورها. مهدی گفت «درسته که بچه های ما در وفاداری و اطاعت امر با نظامی هاي بقیه ی جاها قابل مقایسه نیستند؛ '...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۱۵ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ به درد جبهه نمیخورن را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «تهران جلسه داشت. سر راه آمده بود اردوگاه، بازدید نیروهای در حال آموزش. موقع رفتن گفت '''«نصفِ آنها، به درد جبهه و سپاه نمی خورن.'''» حرفِ عجیبی بود. آموزش دوره ی سی و یک که تمام شد، قبل از اعزام، نصفشان تسویه گرفتند و برگشتند. رده: عناصر رده: دفاع...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۱۴ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ نظم جنگ را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «داشت سخنرانی می کرد، رسید به نظم. گفت «ما اگر تکنولوژی جنگی عراق را نداریم، اگر آن هواپیماهای بلند پرواز شناسایی را نداریم، لااقل می توانیم در جنگمان نظم داشته باشیم. '''امروز کسی که سپاهی است و شلوار فرم را با پیراهن شخصی می پوشد، یا با لباس سپا...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۱۳ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ از برادرم قرض گرفته ام را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «موقع انتخابات، مسئول صندوق بودم. دست که بلند کرد، آقا مهدی را توی صف دیدم. تازه فرمانده لشکرشده بود. به احترامش بلند شدم. گفتم بیاید جلوی صف. نیامد. ایستاد تا نوبتش شد. موقع رفتن، تا دمِ در دنبالش رفتم پرسیدم «وسیله دارین؟» گفت «آره». '''هرچه نگاه...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۱۱ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ باید حسین وار کار کنیم را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «نزدیک صبح بود که تانک هایشان، از خاکریز ما رد شدند. ده پانزده تانک رفتند سمت گردان رآوندی. دیدم اسیر می گیرند. دیدم از روی بچه ها رد می شوند. مهمات ِنیروها تمام شده بود. بی سیم زدم عقب. حاج مهدی خودش آمده بود پشت سر ما. گفت «به خدا من هم این جام. همه...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۱۰ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ پنج دقیقه خوابش برد را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «عمليات محرم بود. توی نفربرِ بی سیم، نشسته بودیم آقا مهدی، دو سه شب بود نخوابده بود. داشتیم حرف می زدیم. یک مرتبه دیدم جواب نمی دهد. همان طور نشسته، خوابش برده بود. چیزی نگفتم. پنج شش دقیقه بعد، از خواب پرید. کلافه شده بود. بد جوری. جعفری پرسید «چی ش...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۰۹ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ یه اسلحه به من بدید را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «مهدی بیست ساله، دست خالی، توی خط خرمشهر، گیر داده به سرهنگِ فرمانده که « '''چرا هیچ کاری نمی کنین؟ یه اسلحه به من بدید برم حساب این عراقیها رو برسم.''' » سرهنگ دست می گذارد روی شانه ی مهدی و می گوید « صبر کن آقا جون. نوبت شما هم می رسه. » مهدی می گوید...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۰۷ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ حاج همت روی دست ما زده بود را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «متوسلیان می گفت: '''من خیال می کردم خودم آدم جسوری هستم اما حاج همت روی دست ما زده بود''' او یک سری از تصاویر کوچک برچسب دار حضرت امام را توی جیب گذاشته بود هر چند لحظه ای یک بار کاغذ پشت یکی از آنها را جدا می کرد و در حالی که برچسب در کف دستش مخفی کرد...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۰۵ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ من زود تر از جنگ تموم میشم را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «نگ زده بود که نمی تواند بییاید دنبالم. باید منطقه می ماند. خیلی دلم تنگ شده بود. آن قدر اصرار کردم تا قبول کردخودم بروم.من هم بلیت گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد.کف آشپزخانه تمیز شده بود.همه‌ی میوه های فصل توی یخچال بود؛توی ظرفهای ملامین چیده...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۰۳ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ همه کار هاش رو حساب بود را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی « همه‌ی کارهاش رو حساب بود. وقتی پاوه بودیم، مسئول روابط عمومی بود. هر روز صبح محوطه را آب و جارو می‌کرد. اذان می‌گفت و تا ما نماز بخوانیم، صبحانه حاضر بود. کم‌تر پیش می‌آمد کسی توی این کارها از او سبقت بگیرد. خیلی هم خوش سلیقه بود. یک‌بار یک فر...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۰۱ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ باید حاجی رو ببینم را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «بین نماز ظهر و عصر کمی حرف زد. قرار بود فعلاً‌ خودش بماند و بقیه را بفرستند خط. توجیه‌هاش که تمام شد و بلند شد که برود، همه دنبالش راه افتادند. او هم شروع کرد به دویدن و جمعیت به دنبالش. آخر رفت توی یکی از ساختمان‌های دوکوهه قایم شد و ما جلوی در ر...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۰:۰۰ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ فرمانده بی سنگر را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «شب عملیات خیبر بود. داشتیم بچه‌ها را برای رفتن به خط آماده می‌کردیم. حاجی هم دور بچه‌ها می‌گشت و پا به پای ما کار می‌کرد.درگیری شروع شده بود. آتش عراقی‌ها روی منطقه بود. هر چی می‌گفتیم «حاجی! شما برگردین عقب یا حداقل برین توی سنگر.» مگر راضی م...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۵۷ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ زورت به بچه رسیده؟ را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی « از دست کریمی، زیر لب غرولند می‌کردم که «اگر مردی خودت برو. فقط بلده دستور بده.»گفته بود باید موتورها را از روی پل شناور ببرم آن طرف. فکر نمی‌کرد من با این سن و سالم،‌ چه‌طور این‌ها را از پل رد کنم؛‌ آن هم پل شناور. وقتی روی موتور می‌نشستم، پا...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۵۴ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ پیگیر جهاد... را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «روز سوم عملیات بود. حاجی هم می‌رفت خط و برمی‌گشت. آن روز،‌ نماز ظهر را به او اقتدا کردیم. سر نماز عصر،‌ یک حاج آقای روحانی آمد. به اصرار حاجی، نماز عصر را ایشان خواند.مسئله‌ی دوم حاج آقا تمام نشده،‌ حاجی غش کرد و افتاد زمین. ضعف کرده بود و نمی‌...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۵۲ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ گفتگو شهید همت را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «به سنگر تکیه زده بودم و به خاک‌ها پا می‌کشیدم. حاجی اجازه نداده بود بروم عملیات. مرا باش با ذوق و شوق روی لباسم شعار نوشته بودم. فکر کرده بودم رفتنی هستم. داشت رد می‌شد. سلام و احوال‌پرسی کرد. پا پی شد که چرا ناراحتم. با آن قیافه‌ی عبوس من و اوضا...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۴۹ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ روزی که حاج قاسم تنها به دل دشمن زد را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «به همراه حاج قاسم در تمامی عملیات ها در منطقه حاج ابومهدی المهندس نیز حضور داشت. ما در چند عملیات با حاج قاسم و ابومهدی بودیم، یکی همین علمیات آزادسازی آمرلی و دیگری «زرگه» بود. از «ینگجه» عملیات شروع شد، در همان ابتدا یک تک تیرانداز داعشی اجاز...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۴۶ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ کارآفرینی شهید سلیمانی برای اشرار را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «یک روز شهید سلیمانی بدون اینکه ترسی داشته باشد جلسه‌ای را با سران اشرار و قاچاقچیان ساکن در نقاط مرزی شرق کشور برگزار کرد. ایشان در این جلسه به آن‌ها گفت: «شما چرا قاچاق می‌کنید، چرا دست از شرارت و خلاف برنمی‌دارید؟» آن‌ها پاسخ دادند:‌ ما کا...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۴۳ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ حاج قاسم بزهایم رو باید پیدا کند... را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «یک شب چوپانی کنار پادگان آمد و به نگهبان گفت من با حاج قاسم کار دارم و به حاجی بگید بیاد اینجا! نگهبان گفته بود حاجی حضور ندارد. پدر جون! اگر کاری دارید بگید ما پیام شما رو به ایشان می رسانیم... مرد چوپان همچنان اصرار به دیدن حاج قاسم داشت، تا اینک...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۳۹ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ آخوندا ما رو ول نمی کنند... را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «یکی از اساتید ریاضی دانشگاه تهران نقل می کرد: قرار بود جمع منتخبی از اساتید و نخبگان ریاضی برای شرکت در کنفرانسی بین المللی به یکی از کشور های غربی برن. وقتی سوار هواپیما شدم دیدم یه روحانی تو هواپیماست. به خودم گفتم بفرما؛ اینا سفر خارجی هم ما...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۹:۳۶ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ پایان دادن به یک نزاع با گوش دادن به ندای زمین! را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «فرزند علامه حسن زاده خاطره ای را برای نخستین بار از ایشان نقل کرد و گفت: در مسیر تردد پدرم از منطقه لاریجان به آب اسک که در قدیم ماشین کمتر بوده و ایشان بیشتر با اسب یا قاطر طی طریق می کردند، روزی دو نفر که بر سر مالکیت یک زمین با هم اختلاف داشتند...» ایجاد کرد)
  • ‏۱۴ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۴۹ Root بحث مشارکت‌ها صفحهٔ خاطره جنگ را ایجاد کرد (صفحه‌ای تازه حاوی «آقای جوادیان چرا تصمیم گرفتید برای عکاسی به جنگ بروید؟ آن زمان کشور در شرایط خاصی بود. برهه‌ای از زندگی ما با شرایطی خاصی مصادف شد که نامش جنگ بود. هر ایرانی که عرق ملی یا اعتقادات مذهبی داشت نمی‌توانست بیکار بماند و ماجرا را از دور نگاه کند. '''...» ایجاد کرد)
(جدیدترین | قدیمی‌ترین) نمایش ( | ) (۲۰ | ۵۰ | ۱۰۰ | ۲۵۰ | ۵۰۰)