حاج قاسم بزهایم رو باید پیدا کند...

از قصه‌ی ما

یک شب چوپانی کنار پادگان آمد و به نگهبان گفت من با حاج قاسم کار دارم و به حاجی بگید بیاد اینجا! نگهبان گفته بود حاجی حضور ندارد. پدر جون! اگر کاری دارید بگید ما پیام شما رو به ایشان می رسانیم... مرد چوپان همچنان اصرار به دیدن حاج قاسم داشت، تا اینکه نگهبان با افسر نگهبان تماس می گیرد و ایشان را در جریان موضوع قرار می دهد. افسر نگهبان و مسئول شب پادگان کنار دژبانی حاضر می شود و به مرد چوپان می گوید پدر جون اگر کاری دارید من در خدمت شما هستم. چوپان هنوز هم اصرار بر دیدن حاج قاسم را داشت. اما بالاخره می گوید دو تا از بزهایم گم شده مال من نیست و من چوپانم می خوام به حاج قاسم بگین دو تا از این طیاره هاش (هلی کوپتر) را بلند کند و بزهای منو توی کوه ها پیدا کند! حاج قاسم بزهایم رو باید پیدا کند... افسر نگهبان با حاج قاسم تماس می گیرد و موضوع را به اطلاع ایشان می رساند. حاجی هم با سعه صدر می گوید سلام منو به ایشان برسانید و بگویید بزهای شما پیش ماست ولی صبح بیایید تحویل بگیرید! بعد هم دستور می دهد دو بز برای ایشان خریداری کنند. مرد چوپان می دانست اگر مشکلی که برای هر کسی در شهر اتفاق می افتد به دست حاجی حل می شود. او می گفت: اگر خدای ناکرده مشکلی برای کسی اتفاق بیفتد بسیاری از اختلاف های خانوادگی به دست حاجی حل می شود.