راننده ایفا
از قصهی ما
حمید به راننده ایفا گفته بود: «چرا ماشین را این طوری از توی دست انداز می بری؟ داغون می شه مرد حسابی!» راننده شاکی شده بود. بیل برداشت و می خواست با بیل حمید را بزند. سریع دست راننده را گرفتم و گفتم: «داری چی کار می کنی؟» گفت: «می خوام زبون این زبون دراز رو قیچی کنم.» وقتی به او گفتم برای کی چوب کشیده، نگران شد و حسابی به هم ریخت و به دست و پاافتاد. حمید آمد صورتش را بوسید و گفت: «الله بنده سی! من فقط برای خودت گفتم که امانت مردم دستته.» باز هم صورت راننده را بوسید و گفت: «حالا عیبی نداره، برو سرکارت، ما رو هم دعا کن!»