ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «زهرا و فاطمه قَدبیگی»

از قصه‌ی ما
۸۶ بایت اضافه‌شده ،  ‏۲۸ نوامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۴:۲۰
بدون خلاصه ویرایش
سطر ۸: سطر ۸:
دلم را به دریا زدم و وارد شدم. بخش، آرام و بی سر و صدا بود. به خودم گفتم: «حالا که اومدی، باید یک کار مفید انجام بدی. باید بری سر صحبت رو با بیماران باز کنی.» از اول تا آخر راهرو، به‌آرامی از جلوی تمام اتاق‌ها گذشتم و دوباره برگشتم سر اتاق اول. به خودم که آمدم، دیدم ترسم ریخته! احساس می‌کردم اینجا هم یک بخش عادی است مثل باقی بخش‌ها، نه آن جای وحشتناکی که بیرون از آن صحبت می‌شود.روز اول به تمام اتاق‌ها سر زدم و با همه بیماران صحبت کردم. اول، فکر می‌کردند پرستار هستم و تقاضای سرم و.. می‌کردند. وقتی می‌گفتم: نیروی جهادی هستم، بعضی‌هایشان تعجب می‌کردند. این عنوان به گوششان آشنا نبود. توضیح که می‌دادم، کلی برایم دعای خیر می‌کردند. می‌گفتند: «خوش به حال پدر و مادرت که چنین دختری دارد و خوش به حال خودت که چنین دل و جرأتی داری.
دلم را به دریا زدم و وارد شدم. بخش، آرام و بی سر و صدا بود. به خودم گفتم: «حالا که اومدی، باید یک کار مفید انجام بدی. باید بری سر صحبت رو با بیماران باز کنی.» از اول تا آخر راهرو، به‌آرامی از جلوی تمام اتاق‌ها گذشتم و دوباره برگشتم سر اتاق اول. به خودم که آمدم، دیدم ترسم ریخته! احساس می‌کردم اینجا هم یک بخش عادی است مثل باقی بخش‌ها، نه آن جای وحشتناکی که بیرون از آن صحبت می‌شود.روز اول به تمام اتاق‌ها سر زدم و با همه بیماران صحبت کردم. اول، فکر می‌کردند پرستار هستم و تقاضای سرم و.. می‌کردند. وقتی می‌گفتم: نیروی جهادی هستم، بعضی‌هایشان تعجب می‌کردند. این عنوان به گوششان آشنا نبود. توضیح که می‌دادم، کلی برایم دعای خیر می‌کردند. می‌گفتند: «خوش به حال پدر و مادرت که چنین دختری دارد و خوش به حال خودت که چنین دل و جرأتی داری.
حالا نوبت قل دیگر یعنی فاطمه است کهاز حس و حال حضورش بگوید:وقتی نیروهای جهادی را در تلویزیون می‌دیدم، می‌گفتم: کاش من جای اینها بودم. اما راستش را بخواهید، اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم این آرزو محقق شود. ما معروف هستیم به اینکه سرِ نترسی داریم و دوست داریم همه‌چیز را تجربه کنیم. اما اگر بخواهم بگویم از ورود به بخش کرونا ترسی نداشتم، راست نگفته‌ام. اما خب، دلم می‌خواست بروم ببینم آنجا چه خبر است؟ روز اول که زهرا تنها رفت، گفتم: هر وقت فرصت کردی، تماس تصویری بگیر که ببینم آنجا چه جوریه. همین که تماس برقرار شد و زهرا را در آن لباس سفید سرتاسری دیدم، خوشم آمد و دلم خواست آنجا باشم.
حالا نوبت قل دیگر یعنی فاطمه است کهاز حس و حال حضورش بگوید:وقتی نیروهای جهادی را در تلویزیون می‌دیدم، می‌گفتم: کاش من جای اینها بودم. اما راستش را بخواهید، اصلاً فکرش را هم نمی‌کردم این آرزو محقق شود. ما معروف هستیم به اینکه سرِ نترسی داریم و دوست داریم همه‌چیز را تجربه کنیم. اما اگر بخواهم بگویم از ورود به بخش کرونا ترسی نداشتم، راست نگفته‌ام. اما خب، دلم می‌خواست بروم ببینم آنجا چه خبر است؟ روز اول که زهرا تنها رفت، گفتم: هر وقت فرصت کردی، تماس تصویری بگیر که ببینم آنجا چه جوریه. همین که تماس برقرار شد و زهرا را در آن لباس سفید سرتاسری دیدم، خوشم آمد و دلم خواست آنجا باشم.
==عقد هم جلو دار فاطمه برای کمک به بیماران نشد==
فاطمه که تازه متاهل شده بود ادامه می دهد:2 روز قبل (8 آبان)، مراسم عقدمان بود و دیروز (9 آبان) هم، تولد من و زهرا...» و در میان تبریک و شادباش‌های ما، در ادامه می‌گوید: «بله. از همان ابتدا، موضوع را با همسرم در میان گذاشتم. روز اول حضورم در بیمارستان هم با او تماس تصویری گرفتم تا آن فضا را ببیند. همسرم در کاشان سرباز است. آن روز تا مرا در آن لباس‌های خاص دید، کلی حسرت خورد و گفت: «کاش سرباز نبودم و من هم می‌تونستم همراهت بیام بیمارستان و خدمت کنم.
فاطمه که تازه متاهل شده بود ادامه می دهد:2 روز قبل (8 آبان)، مراسم عقدمان بود و دیروز (9 آبان) هم، تولد من و زهرا...» و در میان تبریک و شادباش‌های ما، در ادامه می‌گوید: «بله. از همان ابتدا، موضوع را با همسرم در میان گذاشتم. روز اول حضورم در بیمارستان هم با او تماس تصویری گرفتم تا آن فضا را ببیند. همسرم در کاشان سرباز است. آن روز تا مرا در آن لباس‌های خاص دید، کلی حسرت خورد و گفت: «کاش سرباز نبودم و من هم می‌تونستم همراهت بیام بیمارستان و خدمت کنم.
فکر می‌کردیم ما کم‌سن‌وسال‌ترین نیروهای جهادی در بخش کرونا هستیم اما چند روز بعد خبردار شدیم یک دختر خانم 16 ساله هم در بخش حضور دارد. با خودم گفتم: مامانش چطور راضی شده؟! اما وقتی فهمیدم او همراه مادرش هر روز از ملارد کرج به بیمارستان می‌آید، معلوم شد مادر و دختر، حسابی همفکر و هم‌عقیده‌اند. دوستی من و زهرا با «مهدیه محرمی»، یکی از اتفاقات خوب فعالیت در بخش کرونا بود که هنوز هم ادامه دارد.
فکر می‌کردیم ما کم‌سن‌وسال‌ترین نیروهای جهادی در بخش کرونا هستیم اما چند روز بعد خبردار شدیم یک دختر خانم 16 ساله هم در بخش حضور دارد. با خودم گفتم: مامانش چطور راضی شده؟! اما وقتی فهمیدم او همراه مادرش هر روز از ملارد کرج به بیمارستان می‌آید، معلوم شد مادر و دختر، حسابی همفکر و هم‌عقیده‌اند. دوستی من و زهرا با «مهدیه محرمی»، یکی از اتفاقات خوب فعالیت در بخش کرونا بود که هنوز هم ادامه دارد.
آنجا در بخش کرونا هم از ما می‌پرسیدند که انگیزه‌مان برای حضور در کنار بیماران مبتلا به کرونا چیست. من یک جواب داشتم؛ اینکه این یک کار واقعی دلی است. می‌دانید، دلم می‌خواست در بخش کرونا خدمت کنم تا خدا مرا ببیند. وقتی دعای خیر بیماران پشت سرم بود، حس می‌کردم خدا دارد مرا می‌بیند. من تمام آن خطرات و سختی‌ها را به جان خریدم برای تجربه کردن همین حس.»
آنجا در بخش کرونا هم از ما می‌پرسیدند که انگیزه‌مان برای حضور در کنار بیماران مبتلا به کرونا چیست. من یک جواب داشتم؛ اینکه این یک کار واقعی دلی است. می‌دانید، دلم می‌خواست در بخش کرونا خدمت کنم تا خدا مرا ببیند. وقتی دعای خیر بیماران پشت سرم بود، حس می‌کردم خدا دارد مرا می‌بیند. من تمام آن خطرات و سختی‌ها را به جان خریدم برای تجربه کردن همین حس.»
یکی از مشکلاتی که برای فعالیت به‌عنوان نیروی جهادی در بخش کرونا پیش آمده، شرط سنی است. دوستمان - مهدیه محرمی - از وقتی فهمیده گروه‌های جهادی افراد زیر 18 سال را نمی‌پذیرند، خیلی ناراحت و ناامید شده. چند روز قبل که تلفنی صحبت می‌کردیم، گفت: «من اصلاً میرم شناسنامه‌م رو عوض می‌کنم. آخه فقط به خاطر 2 سال کسری، من باید از خدمت در بخش کرونا محروم بشم؟» یک‌دفعه یاد خاطراتی افتادم که از دوران دفاع مقدس خوانده و شنیده‌ایم. اینکه رزمنده‌های کم‌سن‌وسال شناسنامه‌هایشان را دستکاری می‌کردند تا بتوانند مجوز اعزام به جبهه بگیرند. به شوخی به مهدیه گفتم: «حالا که اینقدر مشتاقی، بیا یواشکی وارد بخش کرونا شو و مثل بعضی رزمندگان دفاع مقدس، بی‌نام و نشان و گمنام خدمت کن.» اما واقعیت ماجرا همین است. نیروهای جهادی نه برای خودنمایی و نه برای هیچ‌گونه چشمداشتی، بلکه واقعاً خالصانه و برای کمک‌رسانی وارد بخش کرونا می‌شوند و با تمام وجود به بیماران خدمت می‌کنند. خلوص آنها، مهم‌ترین دلیلی بود که ما را در بخش کرونا ماندگار کرد.»
یکی از مشکلاتی که برای فعالیت به‌عنوان نیروی جهادی در بخش کرونا پیش آمده، شرط سنی است. دوستمان - مهدیه محرمی - از وقتی فهمیده گروه‌های جهادی افراد زیر 18 سال را نمی‌پذیرند، خیلی ناراحت و ناامید شده. چند روز قبل که تلفنی صحبت می‌کردیم، گفت: «من اصلاً میرم شناسنامه‌م رو عوض می‌کنم. آخه فقط به خاطر 2 سال کسری، من باید از خدمت در بخش کرونا محروم بشم؟» یک‌دفعه یاد خاطراتی افتادم که از دوران دفاع مقدس خوانده و شنیده‌ایم. اینکه رزمنده‌های کم‌سن‌وسال شناسنامه‌هایشان را دستکاری می‌کردند تا بتوانند مجوز اعزام به جبهه بگیرند. به شوخی به مهدیه گفتم: «حالا که اینقدر مشتاقی، بیا یواشکی وارد بخش کرونا شو و مثل بعضی رزمندگان دفاع مقدس، بی‌نام و نشان و گمنام خدمت کن.» اما واقعیت ماجرا همین است. نیروهای جهادی نه برای خودنمایی و نه برای هیچ‌گونه چشمداشتی، بلکه واقعاً خالصانه و برای کمک‌رسانی وارد بخش کرونا می‌شوند و با تمام وجود به بیماران خدمت می‌کنند. خلوص آنها، مهم‌ترین دلیلی بود که ما را در بخش کرونا ماندگار کرد.»
۱۴۷

ویرایش