ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «معلم شهید (شهید اژدر مباشرپور)»

از قصه‌ی ما
بدون خلاصه ویرایش
سطر ۸: سطر ۸:
طی یک جلسه‌ای با دوستان مبارز خود برای یک تجمع اعتراضی برنامه‌ریزی می‌کنند. ۲۸ آبان ۵۷، از همسر باردارش خداحافظی کرده و به دوستانش بهروز وحیدی، محمدتقی حقیقی و یحیی تبریزی ملحق می‌شود. طبق نقشه در یک مکان پر رفت و آمد با سردادن شعارهای اعتراضی جلب توجه می‌کنند. بعد از مدتی تعدادی از مردم به آنها ملحق می‌شوند. مقابل باغ گلستان تبریز که می‌رسند، توسط ساواک شناسایی می‌شوند. به سمت آنها شلیک می‌شود و یکی از تیرها به شانه‌ی او اصابت می‌کند. هر چهار نفر زخمی می‌شوند. مامورها آنها را پشت ماشینی گذاشته و با خود می‌برند. بعد از سه روز پیگیری، به خانواده اجازه می‌دهند تا پیکر او را در ازای یک جعبه شیرینی و هزینه گلوله، از بیمارستان تحویل بگیرند. وقتی برای تحویل پیکرش مراجعه می‌کنند، یکی از پرستارها مخفیانه به خانواده می‌گوید: '''او زنده بود؛ نگذاشتند خون تزریق کنیم. از خونریزی شهید شد.'''
طی یک جلسه‌ای با دوستان مبارز خود برای یک تجمع اعتراضی برنامه‌ریزی می‌کنند. ۲۸ آبان ۵۷، از همسر باردارش خداحافظی کرده و به دوستانش بهروز وحیدی، محمدتقی حقیقی و یحیی تبریزی ملحق می‌شود. طبق نقشه در یک مکان پر رفت و آمد با سردادن شعارهای اعتراضی جلب توجه می‌کنند. بعد از مدتی تعدادی از مردم به آنها ملحق می‌شوند. مقابل باغ گلستان تبریز که می‌رسند، توسط ساواک شناسایی می‌شوند. به سمت آنها شلیک می‌شود و یکی از تیرها به شانه‌ی او اصابت می‌کند. هر چهار نفر زخمی می‌شوند. مامورها آنها را پشت ماشینی گذاشته و با خود می‌برند. بعد از سه روز پیگیری، به خانواده اجازه می‌دهند تا پیکر او را در ازای یک جعبه شیرینی و هزینه گلوله، از بیمارستان تحویل بگیرند. وقتی برای تحویل پیکرش مراجعه می‌کنند، یکی از پرستارها مخفیانه به خانواده می‌گوید: '''او زنده بود؛ نگذاشتند خون تزریق کنیم. از خونریزی شهید شد.'''


[[رده: ملت قهرمان]]
[[رده: شهید]]
[[رده: معلم]]
[[رده: شهید انقلاب]]
[[رده: تبریز]]
[[رده:آذربایجان شرقی]]
[[رده:آذربایجان شرقی]]
[[رده:اهالی تبریز]]
[[رده:مبارزات انقلاب]]
[[رده:عناصر]]
۷۷۴

ویرایش