ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «سیما راغبیان، دختر ۱۶ ساله‌ای که با جانباز ۷۰درصد ازدواج کرد»

از قصه‌ی ما
بدون خلاصه ویرایش
سطر ۱: سطر ۱:
[[پرونده:1597377.jpg|قاب|چپ|سیما راغبیان]]
== معرفی، کودکی و انقلاب ==
== معرفی، کودکی و انقلاب ==
خانم سیما راغبیان، متولد 1349 است. بچگی خود را درتهران و شهرری گذرانده است. در بچگی کنار نیروهای نظامی شاه می رفته و آن ها به او شکلات می دادند. همین باعث شد تا او به عنوان پوششی برای نیروهای انقلابی باشد و کسی به او شک نکند. نیروهای انقلابی برای انتقال مواد اولیه ساخت کوکتول مولوتوف و انتقال نامه، از او استفاده می کردند.
خانم سیما راغبیان، متولد 1349 است. بچگی خود را درتهران و شهرری گذرانده است. در بچگی کنار نیروهای نظامی شاه می رفته و آن ها به او شکلات می دادند. همین باعث شد تا او به عنوان پوششی برای نیروهای انقلابی باشد و کسی به او شک نکند. نیروهای انقلابی برای انتقال مواد اولیه ساخت کوکتول مولوتوف و انتقال نامه، از او استفاده می کردند.
[[پرونده:1597377.jpg|قاب|چپ|سیما راغبیان]]
 
در خاطره‌ای تعریف می‌‌کند: زمستان 57 تظاهرات و تعداد نامه ها بیشتر شده بود. پالتوی قرمز بلندی داشتم با خز قهوه ای روی یقه اش. جیب هایش را پر از نامه میکردم. روزی بدجور وسوسه شده بودم نامه را بخوانم. جای خلوتی پیدا کرده و نامه را باز کردم. دستور تهیه کوکتل مولوتف بود. روز بعدش دیدم این نامه تکثیر شده و هم هجا هست. خیلی خوشم آمد. هرچه به بهمن ماه نزدیک می شدیم، درگیری ها بیشتر می شد. بنزین کم شده بود. مبارزان محل، جیب پالتویم را از نو دوختند و شیشه های بنزین را جاساز می کردند. دستم را روی شیشه ها می گذاشتم و می رفتم. به گاردی ها که می رسیدم از دور سلام می کردم. اصلاً
در خاطره‌ای تعریف می‌‌کند: زمستان 57 تظاهرات و تعداد نامه ها بیشتر شده بود. پالتوی قرمز بلندی داشتم با خز قهوه ای روی یقه اش. جیب هایش را پر از نامه میکردم. روزی بدجور وسوسه شده بودم نامه را بخوانم. جای خلوتی پیدا کرده و نامه را باز کردم. دستور تهیه کوکتل مولوتف بود. روز بعدش دیدم این نامه تکثیر شده و هم هجا هست. خیلی خوشم آمد. هرچه به بهمن ماه نزدیک می شدیم، درگیری ها بیشتر می شد. بنزین کم شده بود. مبارزان محل، جیب پالتویم را از نو دوختند و شیشه های بنزین را جاساز می کردند. دستم را روی شیشه ها می گذاشتم و می رفتم. به گاردی ها که می رسیدم از دور سلام می کردم. اصلاً
چیزی مشخص نبود. روزهایی که شیشۀ بنزین داشتم، سعی می کردم به مأموران نزدیک نشوم. می ترسیدم شکلات تعارف کنند و مجبور شوم دستم
چیزی مشخص نبود. روزهایی که شیشۀ بنزین داشتم، سعی می کردم به مأموران نزدیک نشوم. می ترسیدم شکلات تعارف کنند و مجبور شوم دستم
سطر ۲۸: سطر ۲۹:
[[رده:انقلاب اسلامی]]
[[رده:انقلاب اسلامی]]
[[رده:اهالی یزد]]
[[رده:اهالی یزد]]
[[رده: عناصر]]