۴۵
ویرایش
سطر ۱۵: | سطر ۱۵: | ||
هم بازیگر بودم و هم کارگردان. پشت پنجره نگهبان گذاشته بودم که اگر عراقیها آمدند، صحنه را به هم بزنم. مشغول تمرین بودیم. با پرزِ پتویِ مشکی، سبیل درست کرده بودم و به صورتم چسبانده بودم و با زغال هم ریش گذاشته بودم. مشغول بازی کردن بودم که یک لحظه متوجه حضور سرباز عراقی پشت پنجره شدم. مسئول آسایشگاه پنج بودم. فوری صحنه را به هم زدم. بچهها بلند شدند و شروع کردند به راه رفتن در آسایشگاه تا وانمود کنند همه چیز طبیعی است. اما کار از کار گذشته بود. سرباز عراقی از پشت پنجره صدایم کرد. سبیلم را کندم ولی گریم صورتم را نمیشد کاری کرد، با همان وضعیت رفتم. گفتم: «چیه؟» گفت: «تئاتر؟» گفتم: «نه. داشتم برای بچهها فیلم در میآوردم تا سرگرم شوند. چون بچهها چند سالی است که اسیرند و خسته شدهاند» خلاصه یک طوری قضیه را جمع کردم تا سرباز عراقی بی خیال تمرین ما شود. | هم بازیگر بودم و هم کارگردان. پشت پنجره نگهبان گذاشته بودم که اگر عراقیها آمدند، صحنه را به هم بزنم. مشغول تمرین بودیم. با پرزِ پتویِ مشکی، سبیل درست کرده بودم و به صورتم چسبانده بودم و با زغال هم ریش گذاشته بودم. مشغول بازی کردن بودم که یک لحظه متوجه حضور سرباز عراقی پشت پنجره شدم. مسئول آسایشگاه پنج بودم. فوری صحنه را به هم زدم. بچهها بلند شدند و شروع کردند به راه رفتن در آسایشگاه تا وانمود کنند همه چیز طبیعی است. اما کار از کار گذشته بود. سرباز عراقی از پشت پنجره صدایم کرد. سبیلم را کندم ولی گریم صورتم را نمیشد کاری کرد، با همان وضعیت رفتم. گفتم: «چیه؟» گفت: «تئاتر؟» گفتم: «نه. داشتم برای بچهها فیلم در میآوردم تا سرگرم شوند. چون بچهها چند سالی است که اسیرند و خسته شدهاند» خلاصه یک طوری قضیه را جمع کردم تا سرباز عراقی بی خیال تمرین ما شود. | ||
== منبع == | |||
کتاب ایام سبزوار | |||
ویرایش