ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «وقت اختصاصی برای خدا ( خاطره ای از شهید حجت السلام مصطفی ردانی پور )»

از قصه‌ی ما
صفحه‌ای تازه حاوی «گفتم:" با فرمانده تان کار دارم." گفت:"الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند." رفتم پشت در اتاقش در زدم،گفت:"کیه؟" گفتم :"مصطفی من هستم."" گفت :"بیا تو." '''سرش را از سجده بلند کرد ،چشمهای سرخ، خیس اشک و رنگش پریده بود'''. '''نگران شدم :"گفتم چه شده مصطفی؟...» ایجاد کرد
(صفحه‌ای تازه حاوی «گفتم:" با فرمانده تان کار دارم." گفت:"الان ساعت یازده است،ملاقاتی قبول نمی کند." رفتم پشت در اتاقش در زدم،گفت:"کیه؟" گفتم :"مصطفی من هستم."" گفت :"بیا تو." '''سرش را از سجده بلند کرد ،چشمهای سرخ، خیس اشک و رنگش پریده بود'''. '''نگران شدم :"گفتم چه شده مصطفی؟...» ایجاد کرد)
 
(بدون تفاوت)