۲۴۰
ویرایش
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
حال و هوای عجیبی در چایخانه بود. لباسهای خونی را که میدیدیم دلمان کباب میشد. سر تشتها همه اشک میریختند. یک وقتهایی در جیب لباسها انگشتر، تسبیح و حتی پلاک پیدا میکردیم! | حال و هوای عجیبی در چایخانه بود. لباسهای خونی را که میدیدیم دلمان کباب میشد. سر تشتها همه اشک میریختند. یک وقتهایی در جیب لباسها انگشتر، تسبیح و حتی پلاک پیدا میکردیم! | ||
[[پرونده:زینب-شاملو-زنان-پشتیبانی-جنگ-کمک-های-مردمی-به-جبهه-ها-1024x1024.jpg|بندانگشتی|زنان پشتیبان جنگ]] | |||
'''خاطرات خانم زینب شاملو؛ از خواهران ستاد پشتیبانی جنگ در تهران''' | '''خاطرات خانم زینب شاملو؛ از خواهران ستاد پشتیبانی جنگ در تهران''' | ||
==روز دیدنی== | ==روز دیدنی== | ||
هر چند روز یکبار یک ماشین خاور از طرف ستادمرکزی میآمد تا کمکهای مردمی و دوختنیهایی را که آماده کرده بودیم ببرد. روزی که ماشین میآمد، محل ما دیدنی میشد. تمام اهل محل میآمدند برای کمک. مغازهدارها مغازه هایشان را تعطیل میکردند. خانمهای همسایه اسفند دود میکردند. صدای صلوات هم پشت سر هم در کوچه شنیده میشد. همه میآمدند برای کمک. ماشین چون نمیتوانست تا دم خانه بیاید، برادرها کارتنها را از خانه ما تا دم ماشین -که سر کوچه ایستاده بود- دست به دست میکردند و بار ماشین میزدند. گاهی میدیدیم کسانی برای کمک میآیند که شاید خیلی هم مذهبی نبودند اما نسبت به اتفاقات پیرامونشان درک درستی پیدا کرده بودند. | هر چند روز یکبار یک ماشین خاور از طرف ستادمرکزی میآمد تا کمکهای مردمی و دوختنیهایی را که آماده کرده بودیم ببرد. روزی که ماشین میآمد، محل ما دیدنی میشد. تمام اهل محل میآمدند برای کمک. مغازهدارها مغازه هایشان را تعطیل میکردند. خانمهای همسایه اسفند دود میکردند. صدای صلوات هم پشت سر هم در کوچه شنیده میشد. همه میآمدند برای کمک. ماشین چون نمیتوانست تا دم خانه بیاید، برادرها کارتنها را از خانه ما تا دم ماشین -که سر کوچه ایستاده بود- دست به دست میکردند و بار ماشین میزدند. گاهی میدیدیم کسانی برای کمک میآیند که شاید خیلی هم مذهبی نبودند اما نسبت به اتفاقات پیرامونشان درک درستی پیدا کرده بودند. | ||
==عیادت از جانبازان== | ==عیادت از جانبازان== |
ویرایش