۲۴۰
ویرایش
سطر ۱۰: | سطر ۱۰: | ||
وقتی فکر کردیم و جوانب مختلف را سنجیدیم، متوجه شدیم این کار شدنی است. مردم هم اگر متوجه شوند هدف ما از فروش کمک به جبهههاست استقبال خوبی میکنند. با کلی بحث و گفتگو تصمیم گرفتیم آش درست کنیم و به نماز جمعه ببریم و بعد از نماز کاسهای بفروشیم. یکی دو هفته به صورت امتحانی کار را آغاز کردیم و دیدیم همانطور که فکر میکردیم مردم استقبال خوبی کردند؛ حتی بیشتر از آن مبلغی که تعیین کرده بودیم پول میدادند.جمعه به جمعه برنامه ما همین شد. سه تا دیگ بزرگ آش درست میکردیم و میرفتیم نماز جمعه. زحمت حمل و نقل را برادرانی که در ستاد با وانتهایشان کمک میکردند، میکشیدند. انصافاً خیلی زحمت میکشیدند؛ در فروش آشها هم خیلی کمک میکردند. تا نماز جمعه تمام میشد و مردم میرفتند سمت خانههایشان، برادرها با صدای بلند فریاد میزدند: آش…آش… مردم هم با رغبت میخریدند و نوش جان میکردند. واقعاً آش خیلی خوشمزهای هم میشد. هرکس میخرید میگفت این آش شما یک عطر خاصی دارد. لطف خدا بود، و اِلا همان آش معمولی بود. انگار که متبرک شده بود. | وقتی فکر کردیم و جوانب مختلف را سنجیدیم، متوجه شدیم این کار شدنی است. مردم هم اگر متوجه شوند هدف ما از فروش کمک به جبهههاست استقبال خوبی میکنند. با کلی بحث و گفتگو تصمیم گرفتیم آش درست کنیم و به نماز جمعه ببریم و بعد از نماز کاسهای بفروشیم. یکی دو هفته به صورت امتحانی کار را آغاز کردیم و دیدیم همانطور که فکر میکردیم مردم استقبال خوبی کردند؛ حتی بیشتر از آن مبلغی که تعیین کرده بودیم پول میدادند.جمعه به جمعه برنامه ما همین شد. سه تا دیگ بزرگ آش درست میکردیم و میرفتیم نماز جمعه. زحمت حمل و نقل را برادرانی که در ستاد با وانتهایشان کمک میکردند، میکشیدند. انصافاً خیلی زحمت میکشیدند؛ در فروش آشها هم خیلی کمک میکردند. تا نماز جمعه تمام میشد و مردم میرفتند سمت خانههایشان، برادرها با صدای بلند فریاد میزدند: آش…آش… مردم هم با رغبت میخریدند و نوش جان میکردند. واقعاً آش خیلی خوشمزهای هم میشد. هرکس میخرید میگفت این آش شما یک عطر خاصی دارد. لطف خدا بود، و اِلا همان آش معمولی بود. انگار که متبرک شده بود. | ||
برای درست کردن همین آش جمعهها، به نفرات زیادی احتیاج داشتیم. خودمان تنهایی نمیتوانستیم از پس همه کارهایش بربیاییم. خانمهایی که برای کمک میآمدند، بعضیهایشان در همان منزل ما کمک میکردند. اما بعضیها میسپردیم ببرند منزلشان انجام دهند. چون حیاط خانهمان خیلی بزرگ نبود و برای همه جا نبود. مثلاً برای پاک کردن و شستوشوی سبزی به هر کدام یک زنبیل سبزی میدادیم میگفتیم ببرید پاک کنید فردا بیاورید. | برای درست کردن همین آش جمعهها، به نفرات زیادی احتیاج داشتیم. خودمان تنهایی نمیتوانستیم از پس همه کارهایش بربیاییم. خانمهایی که برای کمک میآمدند، بعضیهایشان در همان منزل ما کمک میکردند. اما بعضیها میسپردیم ببرند منزلشان انجام دهند. چون حیاط خانهمان خیلی بزرگ نبود و برای همه جا نبود. مثلاً برای پاک کردن و شستوشوی سبزی به هر کدام یک زنبیل سبزی میدادیم میگفتیم ببرید پاک کنید فردا بیاورید. | ||
==بهانهای برای کمک==[[پرونده:زینب-شاملو-زنان-پشتیبانی-جنگ-حلوا-پختن-برای-کمک-به-جبهه-ها-1024x1024.jpg|بندانگشتی| زنان پشتیبانی جنگ]] | ==بهانهای برای کمک== | ||
[[پرونده:زینب-شاملو-زنان-پشتیبانی-جنگ-حلوا-پختن-برای-کمک-به-جبهه-ها-1024x1024.jpg|بندانگشتی| زنان پشتیبانی جنگ]] | |||
بعضی وقتها با خواهرها جمع میشدیم و مقدار بسیار زیادی حلوا یا گاهی اوقات ترشی و مربا درست میکردیم برای رزمندهها. یک وقتهایی که حلوا درست میکردیم همسایهها میآمدند دم در میگفتند: خانم شاملو عجب بویی راه انداختید! عطرش کل محل را گرفته! کمی میشود به ما بدهید؟ آن موقع خانهی ما در جیحون بود و کوچهای که در آن زندگی میکردیم خیلی طویل و پرجمعیت بود. تعداد زیادی ازخانوادهها هم حزب اللهی بودند.تقریباً همه هم متوجه شده بودند خانهی ما نمایندگی ستاد جبهه و جنگ شده است. چند باری که این اتفاق افتاد و دیدم رغبتی به این مسئله است، گفتم از این به بعد اگر کسی حلوا یا هر چیز دیگری که درست میکنیم خواست، تقدیمش میکنیم فقط باید مقداری هزینه بدهد تا هم بتوانیم دوباره امکاناتش را بخریم، هم کمکی از قِبَل آن به جبههها جمع کنیم. اهل محل هم که دیدند اینطوری است با جان و دل قبول کردند. معمولاً هر چه درست میکردیم میآمدند مقداری از آن خرید میکردند و گاهی بیشتر از مبلغ خودش هم پرداخت میکردند. از این راه هم توانستیم باز برای جبههها کمک جمع کنیم. | بعضی وقتها با خواهرها جمع میشدیم و مقدار بسیار زیادی حلوا یا گاهی اوقات ترشی و مربا درست میکردیم برای رزمندهها. یک وقتهایی که حلوا درست میکردیم همسایهها میآمدند دم در میگفتند: خانم شاملو عجب بویی راه انداختید! عطرش کل محل را گرفته! کمی میشود به ما بدهید؟ آن موقع خانهی ما در جیحون بود و کوچهای که در آن زندگی میکردیم خیلی طویل و پرجمعیت بود. تعداد زیادی ازخانوادهها هم حزب اللهی بودند.تقریباً همه هم متوجه شده بودند خانهی ما نمایندگی ستاد جبهه و جنگ شده است. چند باری که این اتفاق افتاد و دیدم رغبتی به این مسئله است، گفتم از این به بعد اگر کسی حلوا یا هر چیز دیگری که درست میکنیم خواست، تقدیمش میکنیم فقط باید مقداری هزینه بدهد تا هم بتوانیم دوباره امکاناتش را بخریم، هم کمکی از قِبَل آن به جبههها جمع کنیم. اهل محل هم که دیدند اینطوری است با جان و دل قبول کردند. معمولاً هر چه درست میکردیم میآمدند مقداری از آن خرید میکردند و گاهی بیشتر از مبلغ خودش هم پرداخت میکردند. از این راه هم توانستیم باز برای جبههها کمک جمع کنیم. | ||
موقعی که میخواستیم آش و حلوا یا چیزهای دیگر درست کنیم، لیستی از موادی را که لازم داشتیم از قبل تهیه میکردیم و در جلساتی که داشتیم اعلام میکردیم. خودم هم اگر جایی دعوت میشدم اطلاع میدادم که ما به این چیزها احتیاج داریم. به خانمهای گوینده دیگری هم که با هم دوستم بودیم میسپردم تا در مجالسی که دعوت میشوند اطلاع دهند تا مردم کمکهایشان را به ما برسانند. بعضی وقتها هم که حجم کارها زیاد میشد، این ور و آن ور اطلاع میدادیم که ما نیاز به کمک داریم. یکی از جاهایی که برای اطلاع دادن میرفتیم مساجد بود. | موقعی که میخواستیم آش و حلوا یا چیزهای دیگر درست کنیم، لیستی از موادی را که لازم داشتیم از قبل تهیه میکردیم و در جلساتی که داشتیم اعلام میکردیم. خودم هم اگر جایی دعوت میشدم اطلاع میدادم که ما به این چیزها احتیاج داریم. به خانمهای گوینده دیگری هم که با هم دوستم بودیم میسپردم تا در مجالسی که دعوت میشوند اطلاع دهند تا مردم کمکهایشان را به ما برسانند. بعضی وقتها هم که حجم کارها زیاد میشد، این ور و آن ور اطلاع میدادیم که ما نیاز به کمک داریم. یکی از جاهایی که برای اطلاع دادن میرفتیم مساجد بود. |
ویرایش