۲۴۰
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «خدیجه میرشکار '''اولین زن اسیر ایرانی''' '''دفاع مقدس''' است که در حدود دو سال اسا...» ایجاد کرد) |
|||
سطر ۱: | سطر ۱: | ||
خدیجه میرشکار '''اولین زن اسیر ایرانی''' '''دفاع مقدس''' است که در حدود دو سال اسارتش که چهار ماه آن را در سلول انفرادی گذرانده است متحمل شکنجههای جسمی و روحی فراوانی شده است و در همه این لحظات با خواندن قرآن توانسته روزگار سخت اسارت را سپری کند. | خدیجه میرشکار '''اولین زن اسیر ایرانی''' '''دفاع مقدس''' است که در حدود دو سال اسارتش که چهار ماه آن را در سلول انفرادی گذرانده است متحمل شکنجههای جسمی و روحی فراوانی شده است و در همه این لحظات با خواندن قرآن توانسته روزگار سخت اسارت را سپری کند. | ||
[[پرونده:Khadije mirshekar.jpg|بندانگشتی|چپ|خدیجه میرشکار؛ اولین بانوی اسیر ایرانی]] | [[پرونده:Khadije mirshekar.jpg|بندانگشتی|چپ|خدیجه میرشکار؛ اولین بانوی اسیر ایرانی]] | ||
سطر ۶: | سطر ۷: | ||
==دوران اسارت== | ==دوران اسارت== | ||
حدود ۲۰ روز در بیمارستان العماره بودم و بعد از آن مرا با یک ماشین نظامی به بغداد منتقل کردند. به من گفتند تو نظامی هستی و نمیتوانیم تو را در کنار بقیه ایرانیهای اسیر قرار دهیم. باید فعلاً در انفرادی باشی. مرا به استخبارات بردند و بعد از چند روز، به زندان انفرادی منتقل شدم. سه پتوی سربازی به من دادند. اتاق خیلی کوچک بود. از همان پتوها به عنوان زیرانداز، روانداز و بالشت استفاده کردم. به آنها گفتم برای چه من باید اینجا باشم؟ سربازها میگفتند: به ما دستور دادهاند و باید اطاعت کنیم. حدود سه ماه آنجا بودم. در اتاقی که یک پنجره کوچک داشت که هر ۲۴ ساعت یکبار از آنجا برایم غذا میآوردند. دو نفر از سربازان شیعه بودند و خبر اسارت مهندس تندگویان، وزیر نفت، را آنها به من دادند و گفتند که او را همراه با معاونان و همراهانش اسیر کردهاند. بعد از مدتی نیز گفتند تندگویان بر اثر شکنجه شدید عراقیها دچار خونریزی داخلی شده و در بیمارستان بستری است. البته آنها احتمال شهادت او را میدادند. بعد از چند ماه، یک روز که مرا برای بازجویی میبردند در بین راه یک خلبان ایرانی را دیدم. گفت: شما اینجا چه میکنی؟ من هم شرح حال مختصری برایش گفتم. او گفت: مشخصاتت را به من بده تا به صلیب سرخ جهانی بدهم. آنها به امور اسیران رسیدگی میکنند و میتوانند تو را به اردوگاهی بفرستند که ایرانیها هستند، چون شنیدهام در آنجا زنان و دختران ایرانی بین اسرا هستند و اگر نزد آنها بروی، تنها نیستی. راهنماییهای خلبان ایرانی مؤثر واقع شد و بعد از حدود ۴ ماه مرا از انفرادی به اردوگاه موصل بردند. حدود ۱۵۰۰ نفر آنجا بودند که از تمام جبهههای ایران اسیر شده بودند. البته تعداد زیادی از آنها اهل خرمشهر بودند. مردم عادی بودند نه رزمنده و سلاحی نداشتند، اما عراق که به خرمشهر حمله کرده بود تعداد زیادی از خانوادهها را که هنوز از شهر خارج نشده بودند اسیر کرده بود. حدود ۲۰ زن خرمشهری همراه خانوادههایشان اسیر شده بودند. این اسرا را به بصره و از آنجا به اردوگاه آورده بودند. هر آسایشگاه ۱۵۰ نفر ظرفیت داشت که یکی از آنها را به ما دادند تا زنان و دختران در آن اسکان پیدا کنند. حدود یک سال و دو ماه در اردوگاه موصل بودم. بعد از مدتی تعدادی از خانمهای اردوگاه را مبادله کردند و آنها را با همسر و فرزندانشان به ایران فرستادند، اما حدود ۴ یا ۵ نفر ماندند؛ زیرا پسران آنها جوان بودند و میترسیدند اگر به ایران برگردند، پسران آنها به جبهه بروند. | حدود ۲۰ روز در بیمارستان العماره بودم و بعد از آن مرا با یک ماشین نظامی به بغداد منتقل کردند. به من گفتند تو نظامی هستی و نمیتوانیم تو را در کنار بقیه ایرانیهای اسیر قرار دهیم. باید فعلاً در انفرادی باشی. مرا به استخبارات بردند و بعد از چند روز، به زندان انفرادی منتقل شدم. سه پتوی سربازی به من دادند. اتاق خیلی کوچک بود. از همان پتوها به عنوان زیرانداز، روانداز و بالشت استفاده کردم. به آنها گفتم برای چه من باید اینجا باشم؟ سربازها میگفتند: به ما دستور دادهاند و باید اطاعت کنیم. حدود سه ماه آنجا بودم. در اتاقی که یک پنجره کوچک داشت که هر ۲۴ ساعت یکبار از آنجا برایم غذا میآوردند. دو نفر از سربازان شیعه بودند و خبر اسارت مهندس تندگویان، وزیر نفت، را آنها به من دادند و گفتند که او را همراه با معاونان و همراهانش اسیر کردهاند. بعد از مدتی نیز گفتند تندگویان بر اثر شکنجه شدید عراقیها دچار خونریزی داخلی شده و در بیمارستان بستری است. البته آنها احتمال شهادت او را میدادند. بعد از چند ماه، یک روز که مرا برای بازجویی میبردند در بین راه یک خلبان ایرانی را دیدم. گفت: شما اینجا چه میکنی؟ من هم شرح حال مختصری برایش گفتم. او گفت: مشخصاتت را به من بده تا به صلیب سرخ جهانی بدهم. آنها به امور اسیران رسیدگی میکنند و میتوانند تو را به اردوگاهی بفرستند که ایرانیها هستند، چون شنیدهام در آنجا زنان و دختران ایرانی بین اسرا هستند و اگر نزد آنها بروی، تنها نیستی. راهنماییهای خلبان ایرانی مؤثر واقع شد و بعد از حدود ۴ ماه مرا از انفرادی به اردوگاه موصل بردند. حدود ۱۵۰۰ نفر آنجا بودند که از تمام جبهههای ایران اسیر شده بودند. البته تعداد زیادی از آنها اهل خرمشهر بودند. مردم عادی بودند نه رزمنده و سلاحی نداشتند، اما عراق که به خرمشهر حمله کرده بود تعداد زیادی از خانوادهها را که هنوز از شهر خارج نشده بودند اسیر کرده بود. حدود ۲۰ زن خرمشهری همراه خانوادههایشان اسیر شده بودند. این اسرا را به بصره و از آنجا به اردوگاه آورده بودند. هر آسایشگاه ۱۵۰ نفر ظرفیت داشت که یکی از آنها را به ما دادند تا زنان و دختران در آن اسکان پیدا کنند. حدود یک سال و دو ماه در اردوگاه موصل بودم. بعد از مدتی تعدادی از خانمهای اردوگاه را مبادله کردند و آنها را با همسر و فرزندانشان به ایران فرستادند، اما حدود ۴ یا ۵ نفر ماندند؛ زیرا پسران آنها جوان بودند و میترسیدند اگر به ایران برگردند، پسران آنها به جبهه بروند. | ||
[[پرونده:Ta nime rah.jpg|بندانگشتی|چپ|تا نیمه راه؛ خاطرات شفاهی خدیجه میر شکار به عنوان اولین اسیر زن ایرانی ]] | |||
==بازگشت به ایران== | ==بازگشت به ایران== | ||
بعد از مدتی صلیب سرخ تشخیص داد که من دچار کمخونی شدهام و احتیاج به عمل جراحی دارم و چون تحمل عمل جراحی بدون مراقبت را ندارم، نیاز است در کنار خانوادهام باشد و بنابراین باید مبادله شوم. صلیب سرخ آنها را مجبور کرد تا من و چند زن ایرانی را آزاد کنند و به ایران برگردانند. هواپیمای صلیب سرخ مرا از بغداد به قبرس برد. آنجا سوار هواپیمای دیگری شدیم و همراه نمایندگان صلیب سرخ به ایران بازگشتم. | بعد از مدتی صلیب سرخ تشخیص داد که من دچار کمخونی شدهام و احتیاج به عمل جراحی دارم و چون تحمل عمل جراحی بدون مراقبت را ندارم، نیاز است در کنار خانوادهام باشد و بنابراین باید مبادله شوم. صلیب سرخ آنها را مجبور کرد تا من و چند زن ایرانی را آزاد کنند و به ایران برگردانند. هواپیمای صلیب سرخ مرا از بغداد به قبرس برد. آنجا سوار هواپیمای دیگری شدیم و همراه نمایندگان صلیب سرخ به ایران بازگشتم. |
ویرایش