۷۷۴
ویرایش
سطر ۶۷: | سطر ۶۷: | ||
حالا مانده بودم چطور به مادرم بگویم. وقتی با مادرم تنها شدم منمنکنان گفتم: «میخواهم به بیمارستان گرگان بروم برای کمک. با دلشوره منتظر پاسخ مادرم شدم مادرم نفس عمیقی کشید گفت: '''«وقتی برادرهایت خواستن بروند سوریه من مانعشان شدم؟ اگر نیت تو جهاد است برو خدابههمراهت.''' من تا این جمله را از مادرم شنیدم فرصت را غنیمت شمردم و گفتم: «مادر جان راستش میخواهم بروم غسالخانه گرگان برای غسل دادن اجساد کرونایی. مادرم بدون اینکه صدایش بلرزد گفت: «برو فقط خیلی مراقبت خودت باش.» | حالا مانده بودم چطور به مادرم بگویم. وقتی با مادرم تنها شدم منمنکنان گفتم: «میخواهم به بیمارستان گرگان بروم برای کمک. با دلشوره منتظر پاسخ مادرم شدم مادرم نفس عمیقی کشید گفت: '''«وقتی برادرهایت خواستن بروند سوریه من مانعشان شدم؟ اگر نیت تو جهاد است برو خدابههمراهت.''' من تا این جمله را از مادرم شنیدم فرصت را غنیمت شمردم و گفتم: «مادر جان راستش میخواهم بروم غسالخانه گرگان برای غسل دادن اجساد کرونایی. مادرم بدون اینکه صدایش بلرزد گفت: «برو فقط خیلی مراقبت خودت باش.» | ||
== منابع == | == منابع == |
ویرایش