|
|
سطر ۱: |
سطر ۱: |
| مهدی طهماسبی درتاریخ 14 آبان ماه1362 در مسجد سلیمان به دنیا امد، نامش مهدی گذاشته شد چون نظرکرده مولایش حضرت مهدی(عج) بود .مثل خیلی از بچهها در دوران کودکی و نوجوانی بازیگوش بود و البته یه روحیه نترسی داشت که همین باعث شده بود که علاقهمند به شغل پدرش شود، تا جائی که گاهی پدر را مجبور می کرد او را هم به همراه خود به محل کارش ببرد. به فوتبال علاقه خاصی داشت و از اون استقلالیهای دو آتیشه بود و این علاقه تا جائی بود که توانسته بود مدرک داوری فوتبال را هم بگیرد و چندین مسابقه رو هم داوری کند. زمینهای که از حرفه پدر در دوران کودکی داشت او را مصمم کرده بود که خود نیز آن را تجربه کند و همین عزم باعث شد از طریق کنکور در دانشگاه امام حسین(ع) سپاه پذیرقته شود و راه پدر را ادامه دهد و از همین جا بود که زندگی مهدی مسیر خاصی به خود گرفت. کمی که در دانشگاه پا گیر شد و به اصطلاح دستش به دهانش می رسید، خانواده پیشنهاد ازدواج به او دادند و با دختر یکی از همکاران پدرش و موافقت خانواده دختر، با خانم صالحی ازدواج کرد و از آنجا که محل کار آقا مهدی در شهر مقدس قم بود راهی این شهر شدند و زندگی مشترک خود را در آنجا آغاز کردند. زندگی با تمام فراز و نشیب هایش در حال سپری بود و بعد از گذشت چند سال ابتدا آقا امیرمهدی به این جمع دو نفره اضافه شد و بعد مدتی هم حسین آقا، تا اینکه خبری کل جهان رو شوکه کرد و حامل آن بود که گروههای تروریستی به کشور سوریه حمله کردهاند و قصد تخریب قبور حرم حضرت زینب(س) و حضرت رقیه (س) رو دارند و این برای آقا مهدی قابل باور نبود که بخواهد زنده باشد و شاهد چنین اتفاقی، از این رو با توجه به تخصصی که داشت به صورت داوطلبانه راهی سوریه شد و به عنوان مربی تخریب شروع به آموزش نیروهای تحت امر خودش کرد تا دمار از روزگار این تکفیری های ملعون در بیاورند و در سفر دوم در تاریخ 16 خردادماه سال 1395 در منطقه القراصی شمال حلب بر اثر اصابت موشک بدنش سوخت و به شهادت رسید و به جمع یاران مولایش حضرت مهدی(عج) پیوست و بعد از مدتی پیکر او به ایران انقال داده شد و بنا بر وصیت خود در گلزار شهدای علی ابن جعفر(ع) قم به خاک سپرده شد و زندگی اش در پلاک سوخته ای که از او به یادگار ماند تبدیل به رازی شد و نامش شد راز پلاک سوخته.
| | |