۳٬۲۲۹
ویرایش
(صفحهای تازه حاوی «بعد از شهادت حاج قاسم، در چهاربرج چندین مراسم برپا شد. آخر یکی از آنها، حجت...» ایجاد کرد) |
|||
سطر ۳۲: | سطر ۳۲: | ||
او با طرح خاطرهای از حاج جعفر میگوید: «راهِ مواصلاتی بناب و چهاربرج چندین کیلومتر است که وضع افتضاحی داشت. خاکی بود، آن هم در حد زمین شُخمزده! مسئولان عمرانی متاسفانه اصلا رسیدگی نمیکردند. حاج آقا برای حل مشکل این جاده با هر جایی که فکر کنید، مکاتبه کرده بود. خیلی زنگ زد و پیگیری کرد، اما اتفاقی نیافتاد. اینجا یک امامزادهای داریم که از شهر فاصله دارد. روز اربعین تا آنجا پیادهروی داریم. همانجا با مردم صحبت کرد و گفت کسانی که مسئولاند، کاری نکردند. ما باید خودمان کاری کنیم. مسئله جاده خاکی را مطرح کرد و گفت باید خودمان راه را شنریزی کنیم تا کمکم درست شود. شاید باور نکنید ولی همان روز، مردم نزدیک به ۳۰ میلیون تومان از جیبشان پول دادند تا این کار انجام شود. بعدازظهر آن روز، خبر به استاندار رسید. زنگ زد و گفت حاج آقا شما دست نگه دارید، ما ایندفعه حتما رسیدگی میکنیم و مشکل جاده را حل میکنیم. | او با طرح خاطرهای از حاج جعفر میگوید: «راهِ مواصلاتی بناب و چهاربرج چندین کیلومتر است که وضع افتضاحی داشت. خاکی بود، آن هم در حد زمین شُخمزده! مسئولان عمرانی متاسفانه اصلا رسیدگی نمیکردند. حاج آقا برای حل مشکل این جاده با هر جایی که فکر کنید، مکاتبه کرده بود. خیلی زنگ زد و پیگیری کرد، اما اتفاقی نیافتاد. اینجا یک امامزادهای داریم که از شهر فاصله دارد. روز اربعین تا آنجا پیادهروی داریم. همانجا با مردم صحبت کرد و گفت کسانی که مسئولاند، کاری نکردند. ما باید خودمان کاری کنیم. مسئله جاده خاکی را مطرح کرد و گفت باید خودمان راه را شنریزی کنیم تا کمکم درست شود. شاید باور نکنید ولی همان روز، مردم نزدیک به ۳۰ میلیون تومان از جیبشان پول دادند تا این کار انجام شود. بعدازظهر آن روز، خبر به استاندار رسید. زنگ زد و گفت حاج آقا شما دست نگه دارید، ما ایندفعه حتما رسیدگی میکنیم و مشکل جاده را حل میکنیم. | ||
گذشت و باز هم مشکل حل نشد. حاج آقا یک روز در خطبه نماز جمعه عصبانی شد و گفت همینجا اعلام میکنم که اگر مسئله ساخت جاده این هفته از سوی مسئولین پیگیری نشود، از هفته بعد نماز جمعه چهاربرج روی همان جاده خاکی برگزار میشود که شن و سنگ ریختیم! | گذشت و باز هم مشکل حل نشد. حاج آقا یک روز در خطبه نماز جمعه عصبانی شد و گفت همینجا اعلام میکنم که اگر مسئله ساخت جاده این هفته از سوی مسئولین پیگیری نشود، از هفته بعد نماز جمعه چهاربرج روی همان جاده خاکی برگزار میشود که شن و سنگ ریختیم! | ||
دو روز بعد، معاون وزیر آمد به شهر چهاربرج. از استان هم چند مدیرکل آمدند. خلاصه بالاخره ما دیدیم مسئولین با دبدبه و کبکبه آمدند که مشکلات شهر چهاربرج را بررسی کنند.» | |||
== با آمدن کرونا، در خانه نماند == | |||
بعد از شیوع کرونا، وقتی نماز جمعهها تعطیل شد، ابتدا صوتی ضبط کردند که از بلندگوی مسجد چندین بار پخش شد، با این موضوع که «از طلبههای چهاربرج که در قم هستند، خواهش کردم که نیایند. شما مردم هم لطف کنید از خانه بیرون نیایید. چند هفتهای دست به دست هم بدهید تا این قضیه را پایان بدهیم. با کمکهای شما مردم، مواد ضدعفونی تهیه شده تا بین شما توزیع کنیم» داماد حجتالاسلام آذرپندار میگوید: «خانواده خیلی گفتند در خانه بمان و اینقدر بیرون نرو. حاجآقا میگفت اینطور که نمیشود. بالاخره یک نفر باید به فکر باشد. اگر جدی نگیریم و اقدامی نکنیم، در این شهر کوچک فاجعه به وجود میآید. از یک طرف دفتر امام جمعه تبدیل شد به محل تهیه بسته غذایی برای خانوادههای بیبضاعت. از طرف دیگر، با همکاری شهرداری و استفاده از مبالغی که حاج آقا از خود مردم جمع کرده بود، اقدام کردند به ضدعفونی کردن تمام معابر شهر.» | |||
== آقای مسئول! چرا در خانه نشستید؟ == | |||
چهاربرج شهر کوچکی است، ولی مثل شهرهایی است که بازارچه مرزی و لوازم خانگی دارد. خیلی پررونق هم هست. برای همین از تبریز و میانه خیلی رفتوآمد داریم. همین همه را نگران میکرد. حاج جعفر همه جوانان را سر خط کرد و با کمک آنها کنترل ورودی شهر را آغاز کردند. او در این باره میگوید: «یک روز که برای بستن معابر شهر مشکل داشتیم، حاج جعفر با عصبانیت زنگ زد به بخشدار و گفت: صاحب این شهر شمایید؟ نشستید در خانه که چه بشود؟! چرا رسیدگی نمیکنید که عبورومرور معابر شهر برای قرنطینه درست بسته شود؟ آنجا کمی تند صحبت کرد، اما از بعد همان مکالمه دیدیم که ستادی متشکل از شهردار، بخشدار، رئیس دادگستری و دیگر مسئولان ایجاد شد و جلساتش به صورت منظم برگزار میشد.» | |||
== فقط ناظر نبود == | |||
داماد حجتالاسلام '''آذرپندار''' میگوید: «انصافا در ماجرای کرونا هرکاری از دستش برآمد، مضایقه نکرد. آبرو و اعتبارش را کف دستش گرفته بود و خودش در شهر دوره میافتاد و با مغازهدارها صحبت میکرد. محترمانه خواهش میکرد که مغازهها را ببندند. کاسبها هم روی او را زمین نمیانداختند. | |||
اینطور نبود که فقط ناظر باشد. یعنی بیاید و نگاهی بکند یا به تعبیری، بازدید کند و برود. یک دوستی دارم در شهرداری، میگفت یک شب تا آخر شب همراه ما بودند و معابر را ضدعفونی میکردند. دیدند جایی کمی زباله جمع شده. دنبال جارو و اینها رفتند تا آنجا را تمیز کنند. احتمال میدهیم همان روزهای ضدعفونی معابر خودشان مبتلا شدند. چون بعد از آن ۱۰ روز بستری بودند به رحمت خدا رفتند.» | |||
'''در جستوجوی شهادت''' | |||
او میگوید: «الان که یاد خاطرهای میکنم، خیلی میسوزم. بعد از شهادت حاج قاسم، در چهاربرج چندین مراسم برای گرامیداشت ایشان برپا شد. آخر یکی از این مراسمها، رو به من کرد و گفت آرزو دارم شهید شوم. انشاءالله یک روز میآید که من هم شهید میشوم. با خودم گفتم حاجآقا که نه در مرز است، نه مدافع حرم است که در عراق و سوریه باشد. کجا میخواهد شهید بشود؟ ولی آخرش همانطور شد که خودش گفت …» |