۱٬۲۵۶
ویرایش
سطر ۳: | سطر ۳: | ||
کفگیر را چندبار گوشهی قابلمه کوبیدم و دمکنی را روی درش محکم کردم، '''ساعت ۱۱:۴۵''' دقیقه بود، دقیق خاطرم نیست که چرا سمت پنجره آشپزخانه رفتم، شاید میخواستم نگاهی به درِ حیاط بیندازم که صدایی مهیب کل خانه را برداشت. | کفگیر را چندبار گوشهی قابلمه کوبیدم و دمکنی را روی درش محکم کردم، '''ساعت ۱۱:۴۵''' دقیقه بود، دقیق خاطرم نیست که چرا سمت پنجره آشپزخانه رفتم، شاید میخواستم نگاهی به درِ حیاط بیندازم که صدایی مهیب کل خانه را برداشت. | ||
دستپاچه شده بودم، بدون دمپایی تا حیاط دویدم، عین دیوانهها دنبال منشا این '''صدای محکم و خشن و نزدیک''' میگشتم که یک '''سایهی بزرگ''' را بالای سرم حس کردم، تنم یخ زد، همه چیز در عرض صدم ثانیه اتفاق افتاد و قبل از اینکه بخواهم به آسمان نگاهی بیندازم به آنور حیاط پرت شدم. | دستپاچه شده بودم، بدون دمپایی تا حیاط دویدم، عین دیوانهها دنبال منشا این '''صدای محکم و خشن و نزدیک''' میگشتم که یک '''سایهی بزرگ''' را بالای سرم حس کردم، تنم یخ زد، همه چیز در عرض صدم ثانیه اتفاق افتاد و قبل از اینکه بخواهم به آسمان نگاهی بیندازم به آنور حیاط پرت شدم. | ||
== | ==زوزه هواپیماها== | ||
موهایم از زیر روسری بیرون ریخته و درِ حیاط باز بود! زنان همسایه زیر بازویم را گرفته بودند تا کشانکشان از زیر خاک و سرب بیرونم بکشند، سرم گیج میرفت اما وقتی داغی خون از پیشانی به صورتم چکید خودم را از دستشان بیرون کشیدم، زنان داد و فریاد میزدند که مگر عقلت را از دست دادهای منیژه؟ اما گوش من بدهکار نبود، نمیشد که به خاطر حفظ جانم حرف سالار را زمین بزنم و از لنگه درِ خانه بیرون بروم، اصلا کجا میرفتم؟ بچههایم هنوز از مدرسه برنگشته بودند.آسمان لباس عزایش را پوشید، هر طرف چشم میگرداندم '''زوزه هواپیما''' بود و منی که با ناخنهای خونی وسط حیاط، ماتم گرفته بودم. | موهایم از زیر روسری بیرون ریخته و درِ حیاط باز بود! زنان همسایه زیر بازویم را گرفته بودند تا کشانکشان از زیر خاک و سرب بیرونم بکشند، سرم گیج میرفت اما وقتی داغی خون از پیشانی به صورتم چکید خودم را از دستشان بیرون کشیدم، زنان داد و فریاد میزدند که مگر عقلت را از دست دادهای منیژه؟ اما گوش من بدهکار نبود، نمیشد که به خاطر حفظ جانم حرف سالار را زمین بزنم و از لنگه درِ خانه بیرون بروم، اصلا کجا میرفتم؟ بچههایم هنوز از مدرسه برنگشته بودند.آسمان لباس عزایش را پوشید، هر طرف چشم میگرداندم '''زوزه هواپیما''' بود و منی که با ناخنهای خونی وسط حیاط، ماتم گرفته بودم. | ||
==کیفها رسید== | ==کیفها رسید== | ||
علی آمد، برادرم را میگویم، '''لباسهایش پارهپاره''' و چشمهایش را با شرمندگی به زمین دوخته بود، دست انداختم و یقهاش را کشیدم، یک ساعتی میشد که '''نُقل بمب''' بر سرمان میپاشیدند، اما او فقط کیفهای خونی بچههایم را بالا آورد و در بغلم نشاند، وحشیانه به صورتم چنگ میزدم، نفسم بالا نمیآمد، موهایم را از ریشه کندم و با جنون سر به زمین میکوبیدم، علی هرکاری کرد نتوانست آرامم کند، حالا من بودم که میخواستم پایم را از لنگه درِ خانهام بیرون بگذارم. | علی آمد، برادرم را میگویم، '''لباسهایش پارهپاره''' و چشمهایش را با شرمندگی به زمین دوخته بود، دست انداختم و یقهاش را کشیدم، یک ساعتی میشد که '''نُقل بمب''' بر سرمان میپاشیدند، اما او فقط کیفهای خونی بچههایم را بالا آورد و در بغلم نشاند، وحشیانه به صورتم چنگ میزدم، نفسم بالا نمیآمد، موهایم را از ریشه کندم و با جنون سر به زمین میکوبیدم، علی هرکاری کرد نتوانست آرامم کند، حالا من بودم که میخواستم پایم را از لنگه درِ خانهام بیرون بگذارم. | ||
== | ==45 دقیقه مستمر بمب میبارید== | ||
علی عاجزانه التماس میکرد که همراهش بروم، صدایش را نمیشنیدم اما کلماتِ '''خون''' و '''بمب''' و '''باروت'''ش مثل پتک روی سرم فرود میآمد، چادرم را از زیر خاک و خل بیرون کشیدم، '''۴۵ دقیقه'''ای میشد که مستمر بمب میبارید، بمبهایی که هیچکدامش به فرق سرم نخورد تا به رنج تنهایی مبتلا نشوم.علی اشاره داد که زودتر بیرون برویم، دستی به لنگه درِ خانه کشیدم و با داغ بچههایم از قسمم گذشتم، خیابان قیامت بود، تکههای گوشت روی تیرهای برق و شاخهی درختان پاشیده شده بود، تا وقتی که مرا در قبر بگذارند آن صحنهها را فراموش نمیکنم، اصلا آن دنیا که رفتم هم فراموش نمیکنم، چون اگر فراموش کردم چطور یقهی باعث و بانیاش را بگیرم و جرمِ نکردهمان را بپرسم، ما خون دادیم، خونِ عزیز. | علی عاجزانه التماس میکرد که همراهش بروم، صدایش را نمیشنیدم اما کلماتِ '''خون''' و '''بمب''' و '''باروت'''ش مثل پتک روی سرم فرود میآمد، چادرم را از زیر خاک و خل بیرون کشیدم، '''۴۵ دقیقه'''ای میشد که مستمر بمب میبارید، بمبهایی که هیچکدامش به فرق سرم نخورد تا به رنج تنهایی مبتلا نشوم.علی اشاره داد که زودتر بیرون برویم، دستی به لنگه درِ خانه کشیدم و با داغ بچههایم از قسمم گذشتم، خیابان قیامت بود، تکههای گوشت روی تیرهای برق و شاخهی درختان پاشیده شده بود، تا وقتی که مرا در قبر بگذارند آن صحنهها را فراموش نمیکنم، اصلا آن دنیا که رفتم هم فراموش نمیکنم، چون اگر فراموش کردم چطور یقهی باعث و بانیاش را بگیرم و جرمِ نکردهمان را بپرسم، ما خون دادیم، خونِ عزیز. | ||
==شهید== | ==شهید== |