۱۵ سال است که نماز صبحم قضا نشده!

از قصه‌ی ما

۱۵ سال است که نماز صبحم قضا نشده!

«سید» با شهدا رفیق بود

708033 543.jpg
708035 816.jpg
708036 112.jpg

یک اتوبوس به آمارمان اضافه شد. غذا کم بود. سید بدون هیچ استرسی یک پارچه سبز پرچم سیدالشهدا (ع) را روی دیگ کشید و به بچه‌های خادم گفت، «بچه‌ها بیایید دور دیگ غذا جمع بشوید و هرکدام برای یک شهید نیت کنید.»

شهید مدافع حرم «سیدمیلاد مصطفوی» متولد ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۵ در شهر «بهار» استان همدان بود. دانش‌آموز نمونه و دانشجوی فعال دانشگاه صنعتی. مهندسی عمران گرفت، اما اکثر شب‌ها دنبال کار‌های بسیج بود، او از بسیجیان فعال گردان امام حسین (ع) «شهرستان بهار» بود و از این طریق بسیاری از جوانان نسل جدید را با شهدا آشنا کرد. سید میلاد هر سال اواسط اسفند تا اواسط فروردین در اردوی راهیان نور خادم الشهدا بود. در اردوگاه شهید درویشی در شوش خادم بود و در بازسازی این اردوگاه کمک‌های فراوانی کرد. عضو سازمان نظام مهندسی و از مدیران پروژه آزادراه ساوه همدان و ... بود. در کار‌های کشاورزی فعال بود. خرید و فروش محصولات کشاورزی انجام می‌داد و کسب و کار بسیار خوبی داشت. اهل ورزش و باشگاه بود و از این طریق بسیاری از جوانان را به راه راست هدایت کرد. شوخ‌طبع، مهربان و دلسوز بود. همیشه لبخند به لب داشت، به او «سید خندان» می‌گفتند. ۲۹ ساله بود که برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه رفت و ۲۵ مهر ۱۳۹۴ در محور «حلب» شهید شد. در ایام عاشورا و محرم مانند اربابش سر از بدن سید جدا کردند. تکفیری‌های بی‌دین بدنش را قطعه قطعه کردند...

۱۵ سال است که نماز صبحم قضا نشده است!

به او گفتم، «سید وصیتی نداری، نمازی، روزه‌ای؟» گفت، «من حتی یک روز نماز و روزه قضا ندارم. خیالم راحت است، مادرم ما را از کودکی اهل نماز و روزه تربیت کرد.»

یک بار حرف بسیار عجیبی زد که هنوز هم باورش برای ما مشکل است. سید گفت، «محمدرضا من ۱۵ سال است که نماز صبحم قضا نشده است!» در ذهنم حساب کردم، سید ۲۹ سالش بود. یعنی هیچ نماز قضایی نداشت؟! برایم عجیب بود. این حرف عجیب سید در مورد نمازصبح، بار‌ها من را به فکر فرو برد.

ما هرشب ساعت‌ها برای تماشای فیلم، سریال، فوتبال و ... مقابل تلویزیون می‌نشینیم، حتی گاهی تا دیروقت در هیئت‌ها می‌مانیم بی‌آنکه به قضا شدن نماز صبح خودمان توجه داشته باشیم، بعد ادعای پیروی از راه و رسم شهدا هم داریم!

شهدا، رفقای با معرفت!

مسئولان اردوگاه چند ساعت پیش از پخش غذا آمار زائرین را می‌دادند تا فرصتی برای پخت غذا داشته باشیم. یک بار نزدیک ظهر بود که یک اتوبوس به آمارمان اضافه شد. نمی‌دانستیم باید چه کار کنیم؟ غذا کم بود. سید بدون هیچ استرسی یک پارچه سبز پرچم سیدالشهدا (ع) را روی دیگ کشید و به بچه‌های خادم گفت، «بچه‌ها بیایید دور دیگ غذا جمع بشوید و هرکدام برای یک شهید نیت کنید.» سپس ذکر صلوات گرفت و یک توسل کوچک نیز به حضرت زهرا (س) پیدا کرد. پرچم را از روی دیگ برداشت و یاعلی گفت و مشغول تقسیم غذای زائرین شدیم. برای ما خیلی عجیب بود، نه تنها غذا کم نیامد، مقداری هم غذا باقی مانده بود. همه حسابی غذا خوردند؟!

سید خیلی خوشحال بود. آن‌جا بود که فهمیدیم، چقدر سید با شهدا رفیق است و شهدا نیز حسابی هوای‌مان را دارند. رده ملت قهرمان

منابع

۱۵ سال است که نماز صبحم قضا نشده!