کنسول انگلیسی

از قصه‌ی ما

کنسول انگلیس پیش میرزا آمده بود. از هر دری حرف می‌زد. بعد هم شروع کرد فتوحات انگلیسی‌ها را در بین‌النهرین با آب و تاب بیان‌کردن. می‌خواست میرزا را بترساند. میرزا هم کم نیاورد و گفت: «ما به‌تازگی محموله بزرگی از سلاح را که هدیه فرماندهی ارتش عثمانی بوده دریافت کرده‌ایم و آماده مقابله با هر دشمن خارجی هستیم.» کنسول انگلیس دیگر حرفی برای گفتن نداشت.