پدرم بیشتر دوست داشت که من یک پسر بودم
من در اول مرداد ماه 1339 در شهرستان داراب استان فارس به دنیا آمدم، اما اصلیت ما به بهارلوی همدان بازمیگردد، که سالیان دور ناچار به مهاجرت به منطقهی داراب شدند. فرزند نخست خانواده بودم و پدرم که یکی از مالکان بزرگ منطقه بود و به کشاورزی و دامپروری اشتغال داشت، به دلیل ماهیت کار و فرهنگ خود، بیشتر دوست داشت که من یک پسر بودم. به همین دلیل نیز با من همانند پسران برخورد میکرد و باغداری، کشاورزی و دامپروری، به ویژه گاوداری را به من آموخت.
علاقه اصلیام به کشاورزی
من نیز از زمانی که به خاطر دارم، از صبح زود به همراه پدرم همانند پسر خانواده به مزرعه و باغ میرفتم و علاقهی اصلیام به کشاورزی از همان جا در وجودم شکل گرفت. به طوری که هیچگاه نتوانستم به کار خانه علاقه پیدا کنم. اما خانوادهام و به ویژه پدرم، بسیار به تحصیلات ما اهمیت میدادند و در این زمینه از هیچ امکاناتی فروگذار نمیکردند.به همین دلیل من در سال تحصیلی 56- 57 در رشتهی گیاهپزشکی وارد دانشگاه شیراز شدم. اما دانشگاهها به دلیل انقلاب فرهنگی تعطیل شد و من نیز همانند دیگران به زادگاهم برگشتم متاسفانه در یک تصادف همسرم را از دست دادم. وی که در حال بردن محصول مزرعه بود، در هنگام تصادف نصف محصولش را به سرقت بردند. پول بقیهی محصول را نیز هزینهی مراسمش کردم.
از گندم و جو تا کاشت ذرت
من مانده بودم با بچههای کوچک 10 و 6 سالهام، که باید آنها را تامین میکردم. چون آدم مغروری بودم، دوست نداشتم دستم را پیش دیگران، حتی پدرم دراز کنم. بنابراین در سال 72 تصمیم گرفتم کار کنم و با این که همهی اطرافیانم مخالف بودند، روی زمین همسرم شروع به کشاورزی کردم. روی ده هکتار زمین، ده میلیون وام گرفتم. حتی چون بسیاری میخواستند زمین را از چنگم درآورند، برایش جنگیدم و تلاش کردم. معمولا زمستان گندم و جو و تابستان پنبه میکاشتیم. ولی به دلیل بهرهگیری از سموم چینی، که خود عامل نابودی محصول بودند و نیز خشکسالی، به تدریج عرصه بر ما نیز همچون کشاورزان دیگر تنگ شد و دیگر پنبه نکاشتیم. به جای آن هم اینک کاشت ذرت را جایگزین کردهایم.
همچنین یک قطعه نخلستان داشتیم که نمیتوانستم به آن رسیدگی و بهرهبرداری کنم. به همین دلیل آن را فروخته و به جایش یک قطعه باغ مرکبات خریدم و با تلاش شبانه روزی و بهرهگیری درست از درآمد، باغ را به 5 هکتار رساندم.