۱٬۲۵۶
ویرایش
زهرا قوامی (بحث | مشارکتها) |
|||
سطر ۲: | سطر ۲: | ||
سرهنگ علی قمری از افتخارات ارتش است که 98 ماه سابقه ی حضور در جبهه و عملیات هارا دارد. سرهنگ قمری 34 روز با 18 هم رزم خود مشغول دفاع بود تا رویای فتح یک روزه ی خرمشهر برای صدام تبدیل به کابوس شود. این تکاور در 20 تیر 99 درگشت و به درجه شهادت نائل شد. | سرهنگ علی قمری از افتخارات ارتش است که 98 ماه سابقه ی حضور در جبهه و عملیات هارا دارد. سرهنگ قمری 34 روز با 18 هم رزم خود مشغول دفاع بود تا رویای فتح یک روزه ی خرمشهر برای صدام تبدیل به کابوس شود. این تکاور در 20 تیر 99 درگشت و به درجه شهادت نائل شد. | ||
'''همراه کردن بازاری ها در تامین ارزاق جبهه''' | |||
از روز اول كه جنگ شروع شد و امام پيام داد ما حركت كرديم . [در شیراز] بازاريها را واداشتيم هر دكاني 1000 تا نون پخت . كارتن هم جمع كرديم با خرما ، خرما هم زياد گيرمون اومد . اينهارو داديم پيشقسط برديم جاده ماهشهر - آبادان . | از روز اول كه جنگ شروع شد و امام پيام داد ما حركت كرديم . [در شیراز] بازاريها را واداشتيم هر دكاني 1000 تا نون پخت . كارتن هم جمع كرديم با خرما ، خرما هم زياد گيرمون اومد . اينهارو داديم پيشقسط برديم جاده ماهشهر - آبادان . | ||
سطر ۹: | سطر ۹: | ||
بعد فكر ميكنم حصر آبادان ما 11 تا ماشين داشتيم كه بردن زير نظر آقاي جزايري كه تقسيم ميكرد . بعدش عمليات رمضان بود كه شلمچه بود كه 2 ، 3 مرتبه بالاخره هر كشهاي 14 تا ماشين يا كه 15 تا ماشين تدارك ميكرديم و ميبرديم اونجا ، اونجا تقسيم ميكرد براي بين ارتش و سپاه و بسيج . | بعد فكر ميكنم حصر آبادان ما 11 تا ماشين داشتيم كه بردن زير نظر آقاي جزايري كه تقسيم ميكرد . بعدش عمليات رمضان بود كه شلمچه بود كه 2 ، 3 مرتبه بالاخره هر كشهاي 14 تا ماشين يا كه 15 تا ماشين تدارك ميكرديم و ميبرديم اونجا ، اونجا تقسيم ميكرد براي بين ارتش و سپاه و بسيج . | ||
بعد نيرو كشيده شد به جفير ، جفير هم ما بالاخره ول نكرديم ، باز 7 تا ماشين داشتيم و ميرفتيم اونجا . از اونجا باز نيرو كشيده شد به جنوب ، فكر كنم حالا جنوب هويزه بود . بچهها كجا شهيد شده بودن . هنوز چيزهاشون ريخته بود هنوز جمع نكرده بودن كه اونجا هم 11 تا ماشين داشتيم . | بعد نيرو كشيده شد به جفير ، جفير هم ما بالاخره ول نكرديم ، باز 7 تا ماشين داشتيم و ميرفتيم اونجا . از اونجا باز نيرو كشيده شد به جنوب ، فكر كنم حالا جنوب هويزه بود . بچهها كجا شهيد شده بودن . هنوز چيزهاشون ريخته بود هنوز جمع نكرده بودن كه اونجا هم 11 تا ماشين داشتيم . | ||
بعد اومديم بالاخره اون بالاترش كه شهردار كرده بود آقاي ... ، اونجا هم باز تدارك كرديم ، باز اومديم چنانه و فكه . چنانه و فكه رو تدارك كرديم و از او راه اومديم عمليات عينخوش كه به حسابا عمليات پل چمسري بود و اينها ، با تنگه ابوغريب منتهي ميشد . كه بلنديهاي ابوغريب رو ما تدارك كرديم كه اتفاقا اشتباه هم رفته بوديم اگر بچههاي شناسايي ما رو نديده بودن رفته بوديم ، چيزي نداشتيم ، اي بر پل بوديم ، او بر پل ، كه بلند شد جلومون گفت زود برگرديد عقب ، كه نيروها ميگيرنتون . | |||
'''اعتماد بازاری ها به حاج قمری و دادن جنس برای جبهه و دریافت پول اجناس با تاخیر''' | '''اعتماد بازاری ها به حاج قمری و دادن جنس برای جبهه و دریافت پول اجناس با تاخیر''' | ||
عرض كنم من چون دكاندارها قبولم داشتن بالاخره هر كشهاي حداقل 600 ، 700 هزار تومان پول اون روز رو قرض ميكردن ، وسايل جبهه كه صورت بهم ميدادن ، حالا هم قبضهاشون هست. بالاخره ميخريدم و ميرفتم برگشتن الحمدالله جور ميشد . توكل با خدا بود . | عرض كنم من چون دكاندارها قبولم داشتن بالاخره هر كشهاي حداقل 600 ، 700 هزار تومان پول اون روز رو قرض ميكردن ، وسايل جبهه كه صورت بهم ميدادن ، حالا هم قبضهاشون هست. بالاخره ميخريدم و ميرفتم برگشتن الحمدالله جور ميشد . توكل با خدا بود . | ||
سطر ۱۷: | سطر ۱۷: | ||
بعد بنده خدا حاج حبيب زماني هر 10 ، 15 روزه 30 تا 40 تا 50 تا كيسه آرد به ما ميدادند تقسيم ميكرديم تو دهاتها ، قشنگ اونهايي كه فقير بودن ميگرفتن و ميپختن اونهايي هم كه دارا بودن ميگفتن نه ما خودمان ميپزيم هر قدر كه بخواهيد بياييد ببريد و بعد ماشين را بالاخره رو به راهي نبود همي ماشينهاي كشاورزي بود ميرفتيم بالاخره اينا رو جمع ميكرديم و ميآورديم اينجا ، بچهها را ور ميداشتيم كارتون كارتون ميكردن همش رو بستهبندي ميكردن بعد ميزديم ماشين علي هم يارت . | بعد بنده خدا حاج حبيب زماني هر 10 ، 15 روزه 30 تا 40 تا 50 تا كيسه آرد به ما ميدادند تقسيم ميكرديم تو دهاتها ، قشنگ اونهايي كه فقير بودن ميگرفتن و ميپختن اونهايي هم كه دارا بودن ميگفتن نه ما خودمان ميپزيم هر قدر كه بخواهيد بياييد ببريد و بعد ماشين را بالاخره رو به راهي نبود همي ماشينهاي كشاورزي بود ميرفتيم بالاخره اينا رو جمع ميكرديم و ميآورديم اينجا ، بچهها را ور ميداشتيم كارتون كارتون ميكردن همش رو بستهبندي ميكردن بعد ميزديم ماشين علي هم يارت . | ||
[[رده: پشتیبانی جنگ]] | [[رده: پشتیبانی جنگ]] | ||
[[رده: جهاد فارس]] | [[رده: جهاد فارس]] | ||
[[رده: اهالی شیراز]] | [[رده: اهالی شیراز]] | ||
[[رده: فارس]] |