ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «پشتیبانی جنگ جهاد فارس»

از قصه‌ی ما
۵ بایت اضافه‌شده ،  ‏۱۴ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۷:۵۹
بدون خلاصه ویرایش
سطر ۱۰: سطر ۱۰:
بعد نيرو كشيده‌ شد به‌ جفير ، جفير هم‌ ما بالاخره‌ ول‌ نكرديم‌ ، باز 7 تا ماشين‌ داشتيم‌ و مي‌رفتيم‌ اونجا . از اونجا باز نيرو كشيده‌ شد به‌ جنوب‌ ، فكر كنم‌ حالا جنوب‌ هويزه‌ بود . بچه‌ها كجا شهيد شده‌ بودن‌ . هنوز چيزهاشون‌ ريخته‌ بود هنوز جمع‌ نكرده‌ بودن‌ كه‌ اونجا هم‌ 11 تا ماشين‌ داشتيم‌ .  
بعد نيرو كشيده‌ شد به‌ جفير ، جفير هم‌ ما بالاخره‌ ول‌ نكرديم‌ ، باز 7 تا ماشين‌ داشتيم‌ و مي‌رفتيم‌ اونجا . از اونجا باز نيرو كشيده‌ شد به‌ جنوب‌ ، فكر كنم‌ حالا جنوب‌ هويزه‌ بود . بچه‌ها كجا شهيد شده‌ بودن‌ . هنوز چيزهاشون‌ ريخته‌ بود هنوز جمع‌ نكرده‌ بودن‌ كه‌ اونجا هم‌ 11 تا ماشين‌ داشتيم‌ .  
  بعد اومديم‌ بالاخره‌ اون‌ بالاترش‌ كه‌ شهردار كرده‌ بود آقاي‌ ... ، اونجا هم‌ باز تدارك‌ كرديم‌ ، باز اومديم‌ چنانه‌ و فكه‌ . چنانه‌ و فكه‌ رو تدارك‌ كرديم‌ و از او راه‌ اومديم‌ عمليات‌ عين‌خوش‌ كه‌ به‌ حسابا عمليات‌ پل‌ چمسري‌ بود و اينها ، با تنگه‌ ابوغريب‌ منتهي‌ مي‌شد . كه‌ بلندي‌هاي‌ ابوغريب‌ رو ما تدارك‌ كرديم‌ كه‌ اتفاقا اشتباه‌ هم‌ رفته‌ بوديم‌ اگر بچه‌هاي‌ شناسايي‌ ما رو نديده‌ بودن‌ رفته‌ بوديم‌ ، چيزي‌ نداشتيم‌ ، اي‌ بر پل‌ بوديم‌ ، او بر پل‌ ، كه‌ بلند شد جلومون‌ گفت‌ زود برگرديد عقب‌ ، كه‌ نيروها مي‌گيرنتون‌ .
  بعد اومديم‌ بالاخره‌ اون‌ بالاترش‌ كه‌ شهردار كرده‌ بود آقاي‌ ... ، اونجا هم‌ باز تدارك‌ كرديم‌ ، باز اومديم‌ چنانه‌ و فكه‌ . چنانه‌ و فكه‌ رو تدارك‌ كرديم‌ و از او راه‌ اومديم‌ عمليات‌ عين‌خوش‌ كه‌ به‌ حسابا عمليات‌ پل‌ چمسري‌ بود و اينها ، با تنگه‌ ابوغريب‌ منتهي‌ مي‌شد . كه‌ بلندي‌هاي‌ ابوغريب‌ رو ما تدارك‌ كرديم‌ كه‌ اتفاقا اشتباه‌ هم‌ رفته‌ بوديم‌ اگر بچه‌هاي‌ شناسايي‌ ما رو نديده‌ بودن‌ رفته‌ بوديم‌ ، چيزي‌ نداشتيم‌ ، اي‌ بر پل‌ بوديم‌ ، او بر پل‌ ، كه‌ بلند شد جلومون‌ گفت‌ زود برگرديد عقب‌ ، كه‌ نيروها مي‌گيرنتون‌ .
 
'''اعتماد بازاری ها به حاج قمری و دادن جنس برای جبهه و دریافت پول اجناس با تاخیر'''
اعتماد بازاری ها به حاج قمری و دادن جنس برای جبهه و دریافت پول اجناس با تاخیر
عرض‌ كنم‌ من‌ چون‌ دكاندارها قبولم‌ داشتن‌ بالاخره‌ هر كشه‌اي‌ حداقل‌ 600 ، 700 هزار تومان‌ پول‌ اون‌ روز رو قرض‌ مي‌كردن‌ ، وسايل‌ جبهه‌ كه‌ صورت‌ بهم‌ مي‌دادن‌ ، حالا هم‌ قبض‌هاشون‌ هست‌. بالاخره‌ مي‌خريدم‌ و مي‌رفتم‌ برگشتن‌ الحمدالله‌ جور مي‌شد . توكل‌ با خدا بود .  
عرض‌ كنم‌ من‌ چون‌ دكاندارها قبولم‌ داشتن‌ بالاخره‌ هر كشه‌اي‌ حداقل‌ 600 ، 700 هزار تومان‌ پول‌ اون‌ روز رو قرض‌ مي‌كردن‌ ، وسايل‌ جبهه‌ كه‌ صورت‌ بهم‌ مي‌دادن‌ ، حالا هم‌ قبض‌هاشون‌ هست‌. بالاخره‌ مي‌خريدم‌ و مي‌رفتم‌ برگشتن‌ الحمدالله‌ جور مي‌شد . توكل‌ با خدا بود .  
آقاي‌ حاج‌حسين‌ شباني‌ خدا رحمتش‌ كند هر وقت‌ مي‌رفتن‌ روبروش‌ دسته‌ چك‌ را مي‌گذاشت‌ جلوم‌ مي‌گفت‌ هر قدر دلت‌ مي‌خواد بنويس‌ .  
آقاي‌ حاج‌حسين‌ شباني‌ خدا رحمتش‌ كند هر وقت‌ مي‌رفتن‌ روبروش‌ دسته‌ چك‌ را مي‌گذاشت‌ جلوم‌ مي‌گفت‌ هر قدر دلت‌ مي‌خواد بنويس‌ .  
۲۹

ویرایش