نیمی از مراسم ازدواج قبل از عملیات و نیم دیگرش بعد از آن
شهید حسین محمدیانی: فرمانده محور عملیاتی تیپ یکم لشکر ۵ نصر، ۲۹دیماه۱۳۳۵ در سبزوار متولد شد. سال۱۳۶۰ به سپاه ملحق شد و طی هشتسال جنگ تحمیلی در عملیاتهای آزادسازی خرمشهر، چزابه، رمضان، محرم، مسلمبنعقیل، خیبر، بدر، والفجر ۸، کربلای۵ و کربلای۱۰ حضور پیدا کرد و عاقبت در ۱۲آذر۱۳۷۰ بهعلت عوارض شیمیایی متعدد به شهادت رسید.
نصف مراسم ازدواجش قبل عملیات جنگی بود، نیمش بعد آن خواهر شهید میگوید: در جریان ازدواجش عملیات شروع شد. به مادرم گفت: «دست نگهدارید تا از منطقه برگردم.» روز سوم عقد بود که عازم جبهه شد و بعد از دو ماه برگشت و مابقی مراسم ازدواج را انجام داد و دوباره به جبهه رفت. هنگام مأموریت تحت هیچ شرایطی منطقه را ترک نمیکرد. خبر فوت مادرم را که به او دادند، بهدلیل وجود موقعیت سخت منطقه و در محاصره قرارگرفتن نتوانست در مراسم ترحیم مادر شرکت کند. خبر تولد فرزندش را که به او دادند، پاسخ داد: «شما را به خدا میسپارم، نمیتوانم بیایم.» زهرا آغشتهمقدم، همسر شهید، نیز به نقل از یکی از دوستان او خاطرهای را تعریف میکند: دوستش میگفت او را سوار ماشین کردم تا به ترمینال برسانم که از آنجا عازم جبهه شود. بین راه سعی کردم با یادآوری مسئولیتهایش درقبال خانواده از رفتن منصرفش کنم. حسین لحظهای درنگ کرد و گفت: «نگه دار، میخواهم بقیه راه را پیاده بروم؛ صحبتهای تو نزدیک بود مرا از رفتن به جبهه باز دارد.» حسین محمدیانی در عملیاتهای مختلف، چون خیبر، بدر، والفجر ۸ مجروح شیمیایی شد. در منطقهای به نام «فاطمیه» که بمباران شیمیایی شده بود، تا آخرین لحظه برای حمایت نیروهایش ماند و حتی ماسک خود را دراختیار دیگران قرار داد. چند سال بعد وقتی آخرین عمل جراحی روی سینه مجروحش انجام شد، پزشکان دریافتند امیدی به بهبودی او نیست. کمیسیون پزشکی تصمیم میگیرد او را جهت درمان به خارج اعزام کند. قبل از اعزام پرسیده بود: «آیا اعزام به خارج مفید است؟» پزشک گفته بود: «امیدی به درمان نیست.» از آن به بعد، همه کارهای مربوط به درمانش را قطع کرد و از رفتن به خارج منصرف شد، چون معتقد بود «اکنون که هرکاری بیفایده است، بهکارگیری بودجه بیتالمال به صلاح نیست.»
یکی از همرزمانش میگوید: حسین محمدیانی، غیر از جراحتهای شیمیایی که درنهایت باعث شهادتش شد، تقریبا جای سالم در بدن نداشت. دور هم که جمع میشدیم، به شوخی میگفتیم: «حاج حسین این زخم کدام عملیات است؟»
میگفت: «کربلای ۵.»
ـ این زخم؟
ـ عملیات...
در عملیات مهران آنقدر به بدنش ترکش خورده بود که تقریبا از همه جای آن خون میریخت. وقتی در خدمت حاجحسین بودیم، معمولا شبها درِ حمام را میبست و برای استحمام میرفت؛ در ذهن خودم گمان میکردم که اینها نمیخواهند با نیروهای عادی باشند، چون بههرحال فرمانده هستند و غرور دارند. یکبار مسئله را با خودش در میان گذاشتم و پرسیدم: «مگر شما غیر از بقیه هستید؟ چرا با بقیه حمام نمیروید؟» او گفت: «وقتی حمام میروم، خیلی به من نگاه میکنند. پهلوها، پشت، دست و پایم پر از جای ترکش است و جای بخیه و زخم؛ چون بچهها خیلی نگاه میکنند راحت نیستم، میترسم احساس غرور یا تکبر به من دست بدهد.» همیشه درباره شهادت خود میگفت: «آدم باید مثل میوه رسیده باشد تا خدا او را بچیند.» پیکر این سرباز مخلص، پساز حمل به زادگاهش، در مصلای سبزوار به خاک سپرده شد.
منبع: خاطرات شهیدمحمدیانی در کتاب «وقت قنوت»