مروری برخاطرات آغازکرونا

از قصه‌ی ما

تغسیل، تدفین و تطهیر میت، خواه ناخواه احساس غم به انسان دست می‌دهد و اینجا به این حقیقت می‌رسی که تنها خداست که می‌ماند و تنها آنچه که از هر انسان در این دنیا به یادگار خواهد ماند خاطرات خوب و بد وی در بین مردم است .

دیدن فوتی‌های جوان و کودک از همه لحظه‌های تطهیر و تغسیل اموات برایم غم‌انگیزتر و ناراحت‌کننده‌تر بود.

اما غم انگیزترین روزی بود که وقتی کاوررا باز کردم و برگه روی آن را خواندم ، نام یکی از دانش آموزانم بود ، که با صمیمیتی که با او داشتم به نام کوچک صدایش می زدم ، نام و فامیلی آشنا بود ، نمی خواستم باور کنم ، که اوست ، اویی که هم درسخوان بود هم به موقع طنزگوی کلاسم ، خودش بود ، با همان زیبایی و آرامشی که داشت ، گویا سالهاست خوابیده ، موهای بلندش را که در اردوهای دانش آموزی دیده بودم ، نمایان و تمامی خاطرات مانند فیلمی از جلو چشمانم عبور کرد.

مسئول غسالخانه آغاز کار را برعهده ام گذاشت ، درآوردن لباسها و باز کردن بافت موی زیبایش ، صدای تند ضربان قلبم که مانند نوزادی سریع می زد احساس می کردم ، علیرغم فضای سرد غسالخانه ، گویا گُر گرفته بودم ، اشک بی اختیار از زیر نقاب و ماسک عبور می کرد و حالم غیر قابل کنترل بود.

روز سختی بود ، شاهد بدن سردی باشی که یکسال در کلاست حضور فعال و پرسروصدا داشته و اینک درسکوت مطلق و چشمان بسته ، دیگر اثری از آن برق نگاه ، آن لبخند حضور و آن سر و صدا نیست. اینجا پایان کار است و برای همگان یکسان ، سن و سال نمی شناسد. و چه سخت بود این روز... [۱]

  1. زهرا خاتمه