ما 12 نفر بوديم كه جلسات منظمي با ايشان داشتيم.
اسامي اين افراد در كتاب «سيره شهيد رجايي» ذكر شده است. البته ميتوان به چنداسم از جمله آقايان سيدمحمدصدر، معاون فعلي وزارت امورخارجه، دكتر سيامكنژاد، مديرعامل پخش هجرت، مهندس عزيزي، رئيس دفتر شهيد رجايي، فخرالدين دانش، معاون وزير علوم، محمد دوايي، معاون سازمان ميراث فرهنگي، محمد رفيعي، مديركل مخابرات و محسن چينيفروشان مديرعامل كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان اشاره كنم. شهيد رجايي قبل از اين كه در زمان طاغوت به زندان بروند، در مدرسه علوي معلم ما بودند به همين لحاظ چه در زمان رياست جمهوري و چه در زمان نخستوزيري، به ما ميگفتند كه هراز چندگاهي پيش من بياييد و مسائلي را كه در جامعه اتفاق ميافتد و ممكن است مسئولان دفتر بنا به دلايلي به من نگويند، اطلاع بدهيد. جالب آن كه ايشان براي اين منظور عبارت «نق زدن» را به كار ميبردند و به اصطلاح ميگفت كه به من نق بزنيد! اسم اين گروه بعدها به «گروه نق» معروف شد. اين مسئله نشان ميدهد كه آن شهيد بزرگوار علاقه داشت كه مطالب و گزارشها جداي از كانالهاي رسمي به ايشان رسانده شود. اين مسئله از طرف ديگر نشاندهنده توجه ايشان به جوانان و نسل جوان بود؛ چون آن موقع ما دانشجو بوديم و حداكثر 26 سال داشتيم و به هرحال از رفتارهاي ايشان خيلي مطالب ميآموختيم. وقتي ايشان نخستوزير بود ما به منزل ايشان ميرفتيم. زمستان بود مشاهده ميكرديم بخاري منزل روشن نيست علت را كه جويا ميشديم اظهار ميكرد كه چون مردم در اين ايام مشكل نفت دارند و نفت به راحتي پيدا نميشود ما بايد به فكر آنها باشيم و سرما را لمس كنيم و در آخر جلسه كه دم در خداحافظي ميكرد ميگفت: براي دفعه بعد يك كيلو خرما بخريد بياوريد تا گرم شويم! اواخر دوره رياست جمهوري ايشان كه ترورها زياد شده بود، حضرت امام(ره) تردد زياد مسئولان را ممنوع كرده بودند؛ بنابراين ايشان كمتر از محوطه رياست جمهوري خارج ميشدند يكبار كه خانم و فرزند ايشان آقا كمال براي ديدار ايشان آمده بودند، وقتي ميخواستند برگردند راننده خيلي اصرار ميكند كه آنها را با ماشين رياستجمهوري برساند، شهيد رجايي اجازه نميدهد و ميگويد كه خودشان ميروند و در جواب راننده كه اصرار ميكرد ميگفت اين اتومبيلها مخصوص رئيسجمهور است نه زن رئيسجمهور.!