قطع خون‌ریزی با سیم تلفن

از قصه‌ی ما

وقتی جنگ آغاز شد محصل بودم. با وجود سن کم توانستم با مجاب‌ کردن مسئولان، حکم مجزا و انفرادی به مقصد قصر شیرین بگیرم. ولی روز دوم که به کرمانشاه رسیدیم قصر شیرین سقوط کرد و به دست بعثی‌ ها افتاد. به علت همین موضوع حکمم را عوض کردند و در روز سوم جنگ در سر پل‌ ذهاب حضور یافتم. سال ۶۱ وارد هلال‌ احمر شدم و در طول هشت‌ سال دفاع مقدس از سوی جهاد سازندگی، سپاه پاسداران خرمشهر، هلال ‌احمر و بهداری مرکز در تمامی عملیات‌ها به جز عملیات کربلای یک شرکت داشتم. آن یک عملیات را هم به دلیل انجام کارهای اعزام برادر کم‌سن و سالم که بعدها به شهادت نائل شد و همچنین پدرم که در تهران بود، از دست دادم. 11 ماه همراه با یکی از دوستانم به نام فاطمه‌السادات در بانه بودیم. شهر خالی از سکنه بود و ما فقط برای امدادرسانی به رزمنده‌ها حضور داشتیم. خبری از امکانات اولیه امدادرسانی نبود. گاه مجبور می‌شدیم با سیم تلفن خونریزی مجروحان را به صورت کامل قطع کنیم.