فکر می‌کنم مانند پسرم است

از قصه‌ی ما

سید عبدالله از دکتر محمد قریب خاطرات فراوانی داشت و می‎گوید: روزی در بیمارستان تهران، کودک بیماری را با حال وخیمی آورده بودند، در حال معاینه بیمار بود که به من گفت: «بچه! فکر می‎کنی الان به چه فکر می‎کنم؟» و خودش ادامه داد؛ «به این فکر می‌کنم که او مانند پسرم است، می‌خواهم مانند بچه خودم از او مراقبت شود» و بعد، از من خواست تا تمام تلاشم را برای زنده ماندن او انجام دهم و حتی مرا تهدید کرد که اگر این بچه زنده نماند، خودم از بخش بروم او ادامه داد: تا صبح بر بالین آن کودک ماندم و مطمئن شدم که خطر رفع شد، صبح که دکتر قریب به بیمارستان آمد، از او خواستم به دلیل خستگی به منزل بروم و استراحت کنم اما اجازه نداد و گفت: «تا ظهر باید سر کارت باشی و بعد بروی»