طعمه شدن و ضدکمین

از قصه‌ی ما

یک بی‌سیم قوی برایش آوردیم، گفت: «ببندیدش به ماشینم برویم دور و بر شهر ببینیم بردش چقدرست» حدود 20 کیلومتر از شهر دور شدیم که گفت: خوب ست برمی گردیم. پنج نفر بودیم من و محمود و راننده ومتصدی بی‌سیم و کاک عارف فرمانده پیشمرگان سقز، توی یکی از معبرهای خطرناک نزدیک روستای «کمن تو» برخوردیم به کمینی با زنجیره پانصد متری از آدم و اسلحه که برای ما چیده بودند اطراف جاده، ماشین محمود را کاملا می‌شناختند. از رنگش بگیر تا شماره پلاکش و معلوم بود در مسیر برگشت منتظرمان بودند تا بزنندمان. راننده که نامش آقای کاظم افخمی و از پاسداران مشهد بود، اصلا خودش را نباخت و با حدود صدکیلومتر سرعت، فرمان را کج کرد و یک چرخ را برد تو خاکی و پایش را تا ته گذاشت رو پدال گاز. ما هم شیشه‌ها را دادیم پایین و از تو قاب پنجره شلیک می‌کردیم. صدای پوکه‌ها غوغایی به پا کرده بود. دو طرف همدیگر را به رگبار بسته بودیم، با این تفاوت که ما پنج نفر بودیم که دو نفرمان راننده و بیسیم چی بودند، اما آنها زنجیره پانصد متری از چریک بودند.محمود به بیسیم چی داد زد گفت: زود بگو بچه‌های گروه ضربت آماده‌باشند کارشان دارم. از کمین رد شدیم و رسیدیم به بچه‌های گروه ضربت سپاه سقز، نشسته توی ماشین و مسلح به کالیبر پنجاه، محمود از ماشین پرید پایین گفت:«آماده‌اید؟» همه با صدای بلند گفتند «بله» ماشین ما آبکش شده بود ولی خودمان حتی زخمی کوچک هم بر نداشته بودیم.به کاظم که راننده‌اش بود، گفت: ماشین را سروته کند، و با دست علامت داد حرکت می‌کنیم.و به من گفت: یک ستون نیرو بردارم و بروم توی دره‌ای نزدیک مرز، که هردومان می‌دانستیم راه فرارشان آنجاست. خودش و بچه‌های گروه ضربت هم با شتاب رفته بودند به محل کمین،کمینی‌ها آمده بودند توی جاده که ببیند چه کار کرده‌اند که بر می‌خورند به محمود و کالیبر پنجاه‌های گروه ضربت. فراری‌هایشان می‌آمدند طرفی که منتظرشان بودیم. فرصت تعجب هم بهشان ندادیم، همه‌شان را بستیم به گلوله، هیچ‌کدامشان نتوانستند از برد تیرهامان در بروند. شهید کاوه منطقه را این طور امن می‌کرد، با ضدکمینی که حتی خودمان ازش خبر نداشتیم، چه برسد به آنها که کمین زده بودند.1 [۱]

  1. سید مجید ایافت