شکستگی پا

از قصه‌ی ما

از موتور افتاده بودم . پايم شکسته بود.حاجي که ديد گفت « مي ري خونه استراحت مي کني! هفته اي يه بار بيش تر نمي توني بياي اردوگاه .» خانه مان اهواز بود ؛ نزديک اردوگاه . مي ترسيدم اگر توي جلسه با پاي گچ گرفته ببيندم ، نگذارد بروم عمليات . خودم گچ پايم را باز کردم هنوز درد مي کرد. يکي از بچه ها کمکم کرد تا بروم جلسه . همه تعجب کرده بودند . مي گفتند « پات زود خوب شده! » آخر جلسه گفت « چرا گچ پات رو باز کردي؟» گفتن «خوب شده. مي تونم راه برم.» پايم را که زمين گذاشتم ، از زور درد چشم هام سياهي رفت. گفت« مگه اين مال خودته که باهاش اين جوري مي کني؟ اين امانته دست تو. فردا روز بايد باهاش بجنگي .» بعدش گفت « اصلا نمي خواد بياي عمليات.» التماسش کردم. گفت « مي ري پات رو دوباره گچ مي گيري.» توي اهواز در به در مي گشتم پي دکتر تا پايم را دوباره گچ بگيرد.