روزهام را نمیشکنم
از قصهی ما
در حمله رمضان که بدترین حمله و در ماه مبارک رمضان بود یک جوان مجروح را از خط مقدم آوردند که تنی خونی و لبان خشکی داشت، می خواستم به او کمی آب دهم اما گفت نمی نوشم روزه هستم، گفتم مجروحی روزه برایت واجب نیست و بلافاصله پاسخ داد به خاطر رفع تشنگیم روزه ام را نمی شکنم که جوانانی با ایمان و اعتقاد به جنگ با دشمن می رفتند در هشت سال دفاع مقدس به مجروحان امدادرسانی میکردیم، دیدن صحنهها و نوجوانان و جوانانی که به خاطر اعتقادات و ارزشها از جانشان گذشتند برایمان سخت بود. زمانی که عراق بمب های شیمیایی می زد، وضعیت مجروحان خیلی آزاردهنده بود، برای ما امدادگران که تمام لحظات را با چشمانمان می دیدیم ، لحظه خیلی ناراحت کننده بود و الان هم به دلیل وجود آن ارزش هاست که دلمان قرص شده و دیگر از جنگ هراسی نداریم.