دعای من درآوردی
بعد از اولین منبر شبانه و به فیض رساندن ملت! آقاسلمان -میزبانی که فقط چند سال از من بزرگتر بود- گفت:« شام را منزل یکی از اهالی روستا مهمان هستیم.» این برنامه، شبهای بعد هم بود که هر شبی جایی خراب میشدیم البته با دعوت قبلی (یعنی اخلاقی خراب میشدیم). بین راه آقاسلمان گفت: «دعای سفره را فراموش نکنید!» گفتم:« چقدر راهه تا خونه؟ گفت: چند دقیقهای میشه. خدا رو شکر کردم و شروع کردم توی ذهنم به سرچ زدن دعا.» چیزی یادم نیامد، از تمام استعداد داشته و نداشتهام کمک گرفتم تا دعایی سرهم کنم و الا همان شب اولی از روستا پرتم میکردند بیرون! موقع شام همه به فکر طعم غذا بودند و من به فکر طعم دعایی که قرار است بعد از شام خوانده شود. شام تمام شد. همه زل زدند به من و من هم زل زدم به آنها! چون دعای سفره مشهور هیچ سندی ندارد و ظاهرا بافته شده توسط یک شخص خوش ذوق بوده، من هم ذوق نداشتهام را به خرج دادم و چند خطی بافتم:«اللهم أکثر البرکة فی هذه المائدة» کسی چیزی نگفت. گفتم بگویید آمین و ادامه دادم «اللهم ... ». بعدش گفتم:« ببینید آن چیزی که در روایات آمده این است که بعد از غذا بگویید «الحمدلله» همین.»