دانش آموزی که استاد فرماندهانش بود

از قصه‌ی ما

شهید «حمید هاشمی» شهیدی که در نوجوانی بزرگ بود و با رجعت پیکرش پس از ۱۰ سال طوفان به پا کرد.

در جلسات انجمن اسلامی دبیرستان عنوان می شد که برای تابستان کاری برای مناطق محروم بکنیم. این مسئله ی مهمی برای حمید شده بود. یک روز دیدم در می زنند! رفتم در را باز کردم دیدم حمید هاشمی است! گفت: آماده شو برویم مناطق محروم!

فعالیت حمید فقط در مدرسه و ایام سال تحصیلی نبود. تابستان سال ۱۳۶۳ مدرسه ها تعطیل شد. در کوچه گل کوچیک بازی می کردیم. دیدم یک موتور یاماها ۱۲۵ از دور به سمت ما آمد. نزدیک که شد دیدیم حمید است. رفته بود با مدیر مدرسه صحبت کرده و آدرس دانش آموزان را از داخل پرونده برداشته بود و آمده بود سراغ تک تک بچه ها!

به من گفت اولین جلسه ی تابستانی، شب جمعه برقرار است حتما تشریف بیاورید. خداحافظی کرد و رفت سراغ دیگر بچه ها. من همین طور مات و مبهوت به او نگاه می کردم. چقدر اهل تلاش و فعالیت بود. در طول تابستان هر هفته جلسه می گذاشت. حتی از مدیر مدرسه، کلید خانه ی پدری اش را گرفته بود و آنجا را موکت کرده و جلسه را در آنجا برگزار می کرد.

جلسات تبادل نظر و اخلاق تشکیل می داد و بچه ها را جمع می کرد دور هم. همیشه می گفت: این دو سه ماه تابستان را باید کاری کنیم که بچه ها دور هم جمع شوند و از هم دور نباشند. این نباشد که هر کسی پایان دوره ی تحصیل برود و اول مهرماه بیاید. این کار را مهم می شمرد و در مناسبتهای مختلف تابستان، بچه های انجمن اسلامی و بسیج را جمع می کرد.

در جلسات انجمن اسلامی دبیرستان عنوان می شد که برای تابستان کاری برای مناطق محروم بکنیم. این مسئله ی مهمی برای حمید شده بود. یک روز دیدم در می زنند! رفتم در را باز کردم دیدم حمید هاشمی است! گفت: آماده شو برویم مناطق محروم!

گفتم: کجا؟ برای چی؟

خلاصه راه افتادیم و رفتیم به مناطقی که حمید از قبل شناسایی کرده بود. در آنجا برنامه ریزی کرد گروه هایی که در انجمن اسلامی دبیرستان فعالیت می کنند، تابستان به آن مکان بیایند. چند گروه در دبیرستان تشکیل داده بود، هر گروه از هشت نفر تشکیل شده بود، آنها را به مناطق محروم همدان فرستاد تا کارهای فرهنگی انجام دهند.

متولد اردیبهشت 1345 بود در همدان و خانواده‌ای کم بضاعت از متاع دنیا و سرشار از روح معنویت و عبودیت. در نهمین بهار زندگی، سایه گرم پدر را از دست داد و با دستان پر مهر مادر، بزرگ شد. او که هنوز قد نکشیده بود؛ در نوجوانی بزرگ شد و مایه افتخار همگان شد.

دوران تحصیلش در مدرسه با پیروزی انقلاب اسلامی همراه شد. در دوره متوسطه با پیوستن به انجمن اسلامی دبیرستان، صف مقابله با گروهک‌های انحرافی را قوت بخشید و چون از استعدادی سرشار و روحیه‌ای ممتاز برخوردار بود در انجمن اسلامی سرآمد شد و دیگران را دور خود جمع کرد.

دوران دبیرستان را در سال 1363 به پایان رساند و تابستان همان سال عازم جبهه شد و چند ماهی در جزیره مجنون ماند. در زمان مرخصی و وقتی در همدان بود برای بچه‌های محله محروم "منوچهری" کارهای فرهنگی انجام داد و برایشان با برپایی چند چادر، کلاس برگزار کرد.

با پایان تابستان دوباره به جبهه نبرد رفت و حضور ماندگار و سخنرانی‌های پرشور و حماسی در جمع فرماندهان دوران دفاع مقدس از خود به یادگار گذاشت تا اینکه شب بیست و هشتم بهمن ماه 1364در ادامه عملیات والفجر 8 و منطقه عملیاتی فاو به فیض شهادت نائل آمد.

پیکر پاکش 10 سال مفقودالاثر بود تا سرانجام در خرداد 1374 شناسایی و به زادگاهش همدان بازگشت و در گلزار شهدای این شهر آرام گرفت. شهید حمید هاشمی سال 1393 به عنوان شهید سال در شهرستان همدان انتخاب شد تا شاید این نام‌گذاری، گوشه‌ای از بزرگی وجودش را بیان کند.

شهیدی که پیکر مطهرش پس از 10 سال به وطن بازگشت و داغ دل‌ها را تازه کرد. پیکری که حالا خیلی کوچک شده بود. حمید یک بار در حیاتش موج آفرید؛ بار دوم با خبر شهادتش و بار سوم با رجعت پیکر.

322597 951.jpg

منابع

سردار شهید حمید هاشمی نوجوان 50 ساله شهیدی که در نوجوانی بزرگ بود