دانش‌آموزان سرمایه گذاران کتابخانه مدرسه

از قصه‌ی ما

گفتگو با حسین سلیمی باهر، مربی پرورشی دهه شصت

همزمان با شروع انقلاب شکوهمند اسلامی در خرداد ماه سال 58 دیپلم گرفتم. در مهر ماه همان سال با شور و اشتیاقی که به ادامه تحصیل داشتم و با علاقه ‌و مطالعه‌ی‌ قبلی با رتبه‌ی خوبی در رشته‌ی علوم کتابداری و اطلاع‌رسانی که انتخاب اولم بود، از دانشگاه تبریز قبول شدم. شروع ترم دوم بنده مصادف با آغاز انقلاب فرهنگی شد. در آن موقع بچه‌ها‌ی علاقمند به مسائل انقلاب وارد نهاد‌های مختلف می‌شدند و من وارد آموزش و پرورش شدم. در تاریخ 18/8/59 ابلاغیه‌ام را از ناحیه دو تبریز گرفتم و به «دبیرستان شهید قاضی طباطبایی» با 12 ساعت کار در هفته به عنوان دبیر دینی و پرورشی معرفی شدم.

خوشبختانه مدیر خوب‌مان، آقا‌ی فیروز کاوشی ملی، فضا را برای دبیران دینی و پرورشی خیلی باز کرده بود‌ند و هرگونه فعالیتی را اگر می‌خواستیم، می‎‌توانستیم به نحو احسن انجام بدهیم.

آن موقع در دبیرستان‌های مختلف، از جمله دبیرستان ما، هفتاد و دو گروه و فرقه فعال بود و هر گروه یک میز خاص برای خود داشت، بولتن‌های ویژه هم بود که گروه‌ها نشریات خود را در آنها می‌زدند و برای خودشان نیرو جذب می‌کردند.

سامان مجاهدین (منافقین) و گروه پیکار در اکثر مدارس فعال بودند. دانش‌آموزان چون در گروه سنی خاصی بودند و مطالعه‌ی زیادی نداشتند، می‌خواستند از سادگی بچه‌ها برای جذب استفاده کنند. من در خارج از مدرسه دیده بودم که کسانی که نشریات منافقین را می‌فروختند، حتی عنوانش را هم نمی‌توانستند بخوانند و اطلاع نداشتند و نا‌آگاهانه آنها را فقط پخش می‌کردند. به لطف خدا، در دبیرستان ما ریزش خیلی کم بود، یا اصلاً نداشتیم. اکثر دانش‌آموزان دبیرستان، عضو انجمن اسلامی مدرسه بودند و خوشبختانه تماماً فعالیت‎‌های مربوط به انقلاب را انجام می‌دادند و به دنبال گروهک‌های منحرف نمی‌رفتند. این هم برمی‌گردد به حال و هوای آن موقع مدرسه و اعتقاد قوی‌ای که معلمان به انقلاب اسلامی داشتند.

کتابخانه اینگونه راه افتاد

علاقه‌ام به موضوع کتاب و کتاب‌خوانی، انگیزه‌ام را برای برپایی کتابخانه در مدرسه مضاعف کرده بود. برای همین دنبال راهی بودم که بتوانم به این آرزو عینیت ببخشم.

یادم هست که از آیت‌الله ملکوتی، نماینده‌ی امام در استان، برای شرکت در مراسم ایام‌ دهه‌ی فجر دعوت کردیم و در همان روز، نماز وحدت به امامت ایشان برگزار کردیم. این حضور، مقدمه و بهانه‌ای شد برای تشکیل و تأسیس کتابخانه‌ی مدرسه. حاج آقا‌ ملکوتی مساعدت کردند و بنده را برای دریافت کتاب به جامعه‌ی مدرسین حوزه‎‌ی علمیه‌ی قم معرفی کردند. برای این کار، یک هفته رفتم قم و دنبال کار را گرفتم و کتاب‌ها را از آنجا تهیه کردم. به این ترتیب، بنای اصلی کتابخانه گذاشته شد.

دانش‌آموزان دبیرستان ما پیگیر مسال انقلاب بودند. بهترین کار برای تغذیه‌ی آنها را مطالعه می‌دانستم. انصافاً‌ هم گرایش خوبی به مطالعه داشتند. برای همین بچه‌ها را در اداره‌ی کتابخانه مشارکت دادیم و سعی کردیم خودمان کمترین دخالت را داشته باشیم.

خرید کتاب با سود فروشگاه مدرسه

یکی از ابتکارات جالبی که در آن دوره در دبیرستان شهید قاضی صورت گرفت، استفاده از سود فروشگاه‌های تعاونی مدرسه برای تهیه‌ی کتاب بود. آن زمان، بچه‌ها در فروشگاه مدرسه سهم داشتند؛ فروشگاه به صورت تعاونی اداره می‌شد. از این سهام، سودی هم به دانش‌آموزان می‌رسید. با رغبتی که خود دانش‌آموزان داشتند، قرار شد از محل سود این فروشگاه‌ها، کتاب‌های مورد تقاضای بچه‌ها را تهیه کنیم. برای مثال، کتاب‌های علمی کتابخانه، از همین منبع خریداری شد. این یعنی سرمایه‌گذاری دانش‌آموزان در یک پروژه‌ی فرهنگی به نام کتابخانه!

روحیه‌ی مشارکت، به شکل عجیی بالا بود. بچه‌ها نمی‌گفتند که معلمان باید کتابخانه را اداره کنند و دانش‌آموزان هم فقط باید کتاب امانت بگیرند. مشتاق بودند که کار کنند. در زنگ‌های تفریح، در کتابخانه غوغایی می‌شد. بچه‌ها کتاب می‌دادند، کتاب می‌گرفتند، در ثبت مشخصات کتاب کمک می‌کردند. و این حضور، فرصت بسیار مغتنمی بود تا سایر برنامه‌های پرورشی و تربیتی‌مان را پی‌ریزی کنیم. آنجا بود که بچه‌ها و استعدادها‌ی‌شان را می‌شناختیم.

برای رونق بخشیدن به کتابخانه، شعاری رایج کرده بودیم با این مضمون که «هر دانش‌آموز یک کتاب». این ابتکار هم خیلی جواب می‌داد. هم مشارکت بچه‌ها تقویت می‌شد و هم غنای کتاب‌ها بالا می‌رفت.

پیوند نشریه‌دیواری و کتابخانه

از ابتکارات دیگری که برای جذب دانش‌آموزان به کتابخانه صورت دادیم، رونق بخشیدن به موضوع «نشریه دیواری» بود. یعنی ارتباطی منطقی برقرار کردیم میان این دو زمینه. بچه‌ها برای تامین محتوای نشریه‌شان، حتماً به کتابخانه مراجعه می‌کردند. ما کمک می‌کردیم که بچه‌ها راه تحقیق و پژوهش را بلد شوند. در واقع با یک تیر چند نشان می‌زدیم.

یکی از نتایج این کار این بود که باعث می‌شد دانش‌آموزان به کار گروهی عادت کنند. بنای خوبی بود برای اینکه بچه‌ها یاد بگیرند دنبال کار‌های فرهنگی و تحقیقاتی بروند و مطالعه کنند و جمع‌بندی‌شان را در قالب نشریه‌ دیواری مثلاً برای دهه‌ی فجر ترتیب بدهند. شاید آن زمان خیلی کم پیدا می‌شد که بچه‌ها به دنبال این کارها بروند ولی با بنایی که در دبیرستان گذاشته شد، اکثر بچه‌ها برای انجام کارهای نشریه، می‌آمدند کتابخانه.

مراحل تولید یک نشریه‌دیواری، خودش تربیت‌کننده بود؛ بچه‌ها خودشان تقسیم کار کرده بودند؛ طراح، نقاش، خطاط، جمع‌آوری‌کننده‌ی مطالب و… مشخص می‌شد و هر کس وظیفه‌ی خودش را انجام می‌داد. فراموش نمی‌کنم که یکی از دانش‌آموزان فعال در این زمینه، «شهید یوسف وشعالی جلیلیان» بود. نشریه‌دیواری که آماده می‌شد، در تابلو نصب می‌شد و همه می‌خواندند. انتقاد و پیشنهادها مطرح می‌شد و معمولاً جوایزی هم برای کارهای برتر در نظر گرفته می‌شد.

کتاب برای مناطق محروم

من دو سال بعد که از دبیرستان شهید قاضی به ناحیه دو منتقل شدم، به عنوان مسئول واحد کتاب مشغول فعالیت شدم.

در این دوره تمام هم و غم ما این بود که کتابخانه­ های مدارس سرو سامان پیدا کند. کتاب­های – نمی­گویم ضاله- کتاب­هایی که نامناسب بودند و در مدارس زیاد هم بودند، آنها باید جمع­آوری می­شد و کتاب­های مناسب جایگزین می­شد. بررسی، خرید و توزیع کتاب، کلاً خیلی وقت‌گیر بود.

بعدها که به امور تربیتی استان رفتم، آنجا هم دنبال همین کار بودم. آن موقع استان اردبیل از آذربایجان­شرقی جدا نشده بود، کار خیلی سخت بود؛ در اردبیل مناطق صعب‌العبور داشتیم مثل امام‌رود، پارس‌آباد مغان و… استان خیلی وسیع بود. بنده و همکارانی که در واحد کتاب بودند، تلاش می‌کردیم در آخرین و حتی دورافتاده­ترین روستاها هم حضور داشته باشیم. اصولاً‌ اولویت ما در آن سال‌ها توجه بیشتر به مناطق محروم بود؛ محرومیت هر چه قدر بیشتر، جذب امکانات بیشتر. بعد می­رسیدیم به مناطق مرفه و برخوردار.

بعدها کانون شعر و قصه هم اضافه شد به واحد ما. کارمان هم تربیت شعرا و نویسندگان بود که از دانش‌آموزان آن دوره، الان در بعضی از نشریات حضور دارند و بعضاً نویسنده‌های قابلی هستند.

نق نمی‌زدیم، کار می‌کردیم

در دهه­ی شصت، نیروهای امورتربیتی خودشان را کارمند اداری نمی­دانستند؛ کارشان واقعاً با اخلاص بود و از روی عشق و شور و علاقه. در آن دوره، ما اصلاً احساس نمی­کردیم که به عنوان یک کارمند به ما ابلاغ داده‌اند،‌ همه یک دل و یک زبان و یک صدا کار می­کردند. همه در جهت پیشبرد اهداف انقلاب کار می­کردند. من همیشه می­گویم انقلاب به ما یاد داد که از صبح تا شب باید کار کنیم. نق نزنید؛ به فکر پول نباشید، به فکر اضافه‌کار و ماموریت نباشید؛ ما اینطور تریبت شدیم. خستگی معنی نداشت. همه به محتوا فکر می­کردند و دینی که نسبت به شهدا و انقلاب داشتند و این برای من خیلی مهم بود.

از این جهت من خدا را خیلی شاکرم که بعد از انقلاب فرهنگی که در دانشگاه‌ها اتفاق افتاد، من مربی پرورشی شدم. شاید اگر می­رفتم جای دیگری، چه بسا عاقبت به خیر هم نمی­شدم.

جستارهای وابسته

منابع

parvareshi60.ir