ترک بیمارستان برای پیوستن به خط مقدم نبرد

از قصه‌ی ما

روز چهارم خرداد بود و من را که مجروح بودم برای مداوا به بیمارستان آبادان بردند و بستری کردند. به خاطر تعداد بالای رزمنده‎های مجروحی که آنجا بودند بیمارستان خیلی شلوغ بود.پرستار تازه‌کاری می‌خواست در آن محیط پرتنش به من سرم نصب کند که سرم را به‌جای رگ من زیر پوستم زد. توپخانه عراق همچنان به سمت خرمشهر و آبادان شلیک می‌کرد و من با اینهمه سر و صدا بیدار نشده بودم اما از درد سرم که موادش زیر پوستم رفته بود از خواب پریدم. دنبال راهی برای خروج از بیمارستان و بازگشت به خط مقدم بودم.اگر با لباس بیمارستان بیرون می‌رفتیم به ما اجازه خروج نمی‌دادند. سرم را از دستم کشیدم، لباس نظامی‌ام را پوشیدم و از بیمارستان بیرون زدم. به جای خط به خرمشهر رفتم. صحنه عجیبی دیدم. وارد شهر که شدیم دیدم دورتا دور شهر عراقی‌ها تپه های سه متری با تیرآهن خانه های مخروبه مردم خونین شهر ساخته بودند و مزرعه ای از این موانع را ایجاد کرده و بین آنها نیز با مین پر کرده بودند تا از فرود چتربازان ما جلوگیری کنند. آنها حتی به خانه ها را با بولدوزر خراب کرده و از آن خاکریز ساخته بودند. مسجد جامع خرمشهر به نماد آزادی این شهر تبدیل شد، چهارم خردادماه، وارد مسجد شدیم و دیدیم هنوز یک روز از آزادسازی خرمشهر نگذشته، در دیواره‌های مسجد عکس شهدا بود. کمیته تبلیغات جنگ بسیار قوی عمل کرده و بلافاصله بعد از ۲۴ ساعت، مسجد را مزین به عکس شهدای فتح خرمشهر مثل شهید جهان آرا کرده بود. نمازم شکرگذاری و تحیت سجده را روز چهارم خرداد در مسجد جامع خرمشهرخواندم و نکته جالب دیگر این بود که کسی دیگر ترسی ازآتش دشمن که همچنان بر شهر می‌بارید نداشت.[۱]

  1. سرهنگ کوشکی