آیا این کار در بین اعضای خانواده، اقوام یا دوستان واکنشی را برنینگیخت؟

از قصه‌ی ما
اشاره کردید با خیاطی معاش خانواده را تأمین می‌کردند. پس چه علتی داشت که بعد از کنار آمدن از مناصب رده بالای قضایی، به بازار برگشتند؟ آیا این کار در بین اعضای خانواده، اقوام یا دوستان واکنشی را برنینگیخت؟ کتف، کمر و چشم‌های پدرم در اثر شکنجه‌های ساواک آسیب جدی دیده بودند. موقعی که خیاطی می‌کردند، چشمشان درست نمی‌دید که سوزن را نخ کنند، برای همین در زیرزمین زنگ گذاشته بودند که هر وقت لازم شد، آن را بزنند و یکی از ما برویم و سوزن چرخ را نخ کنیم. حتی در دوره‌ای هم که به بازار می‌رفتند، باز بعداز ظهر‌ها یکی دو ساعتی خیاطی می‌کردند. بعد از اینکه از سازمان زندان‌ها استعفا دادند، شغل‌های مختلفی به عنوان مشاور یا کار در کمیته امداد به ایشان پیشنهاد شد، ولی همیشه می‌گفتند نمی‌خواهم آویزان نظام باشم. می‌گفتند: «شغل رسمی یعنی داشتن محافظ، من هم همیشه در معرض خطر و ترور هستم، نمی‌خواهم دیگران به این دلیل جانشان به خطر بیفتد.» پدرم و به تبع ایشان همه ما فکر می‌کنیم برای تأمین معاش خانواده باید هر کار شرافتمندانه‌ای را انجام داد و این حرف غلطی است که فلان کار در شأن من نیست! روز‌هایی که پدرم در بازار پشت دخل می‌ایستادند و روسری می‌فروختند، خیلی‌ها با تعجب به ایشان نگاه می‌کردند و باورشان نمی‌شد دادستان انقلاب دارد روسری می‌فروشد. بعضی‌ها حتی با تعجب سؤال هم می‌کردند که شما آقای لاجوردی هستید؟ قیافه پدرم نسبت به اوایل انقلاب خیلی فرق کرده بود. کسی هم باورش نمی‌شد یک مسئول رده بالا در مغازه کوچکی روسری بفروشد