کتاب کاف میم

از قصه‌ی ما

خاطرات شفاهی حسن کمالیان

کتاب کاف میم

مهاجران یکی از بچه‌های #اطلاعات_عملیات سراغم آمد تا برای فیلمبرداری در منطقه، بعد از نماز صبح همراهش بروم. صبح علی‌الطلوع بعد از نماز ، در هوای گرگ و میش دنبال مهاجران راه افتادم. به ته خط رسیدیم. مهاجران گفت: « از اینجا به بعد هر کاری که کردم تو هم انجام بده. اگر پریدم بپر، اگر خم شدم خم شو، اگر هم روی زمین دراز کشیدم تو این کار رو بکن ». غلت زد آن طرف خاکریز ، من هم غلت زدم و وارد کانالی سمت مرداب سعیدیه شدیم. از کانال که بیرون آمدیم به صورت سینه‌خیز پنجاه متری راه رفتیم. صحنه هایی دیدم که هیچ وقت از جلوی چشمانم پاک نمی شود. تعدادی از پیکرهای #شهدا مابین دوخط ما و عراق روی زمین افتاده بودند. مهاجران گفت« مراقب باش به هیچ جنازه‌ای دست نزنی و فقط فیلم بگیری. » شهدا اسیر تله‌های انفجاری عراقی‌ها در آن منطقه شده بودند. اگر به جنازه‌هایشان دست می‌زدیم، سیم تلة انفجاری که بهشان وصل کرده بودند عمل می‌کرد و منفجر می‌شد.

«متن فوق برشی از کتاب #آقای_کاف_میم است»



[۱]

  1. دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی