مگر می‌شود دزلی را گرفت

از قصه‌ی ما

آذر 59 بود. ما در بیمارستان بودیم که دیدیم عده‌ای با لباس کردی از مقابل بیمارستان رد شدند... بعدتر فهمیدیم بچه‌های خودمان بودند که همراه با پیشمرگان مسلمان به یک عملیات‌ برون مرزی رفتند، 3- 2 روزی گذشت. برف شدیدی می‌آمد. برادر ممقانی آمد و گفت که بیمارستان را آماده کنید، بچه‌ها رفته‌اند دزلی را بگیرند. ما همه ترسیدیم: مگر می‌شود دزلی را گرفت؟! اولین زخمی‌ها را آوردند؛ 4 دموکرات بودند. گذاشتیم شان کنار اتاق عمل. برادر ممقانی می‌گفت اینها را ببرید اتاق عمل، اما ما منتظر مجروحین خودمان بودیم. گفتند مجروح نمی‌آورند. ترسیدیم که همه شهید شده باشند! اما بعد فهمیدیم دزلی را گرفته‌ایم بی‌ آنکه حتی خونی از بینی بچه‌ هایمان آمده باشد. ما هنوز آن 4 دموکرات را نبرده بودیم اتاق عمل! بالاخره از سپاه آمدند و از قول حاج احمد متوسلیان گفتند: وای به حالتان اگر به زخمی‌ ها رسیدگی نکنید! ما هم به مداوای آنها پرداختیم.