مظلوميت پنهان

از قصه‌ی ما

يكى از روزها كه خاك ها را به دنبال شقايق هاى پنهان، مى كاويديم، در اطراف ارتفاع 112 فكه، به پيكر چند شهيد برخورديم كه همه شان آرام و زيبا برروى برانكارد خوابيده و شهد شهادت نوشيده بودند. يكى از آنان لباس سبز و زيباى «سپاه» بر تن داشت و با اينكه بيش از ده سال از شهادتش مى گذشت، ولى رنگ سبز لباس او همچنان زيبا و تميز خود نمايى مى كرد. شروع كرديم به جستجو ميان پيكر شهدا بلكه پلاك و يا كارت شناسايى از آنها بيابيم. دگمه هاى لباس سپاه او را كه باز كرديم، متوجه يك گلوله عمل نكرده خمپاره 60 ميليمترى شديم كه مستقيم بر روى بدن او اصابت كرده بود. گلوله خمپاره، كمر شهيد و كف برانكارد را سوراج كرده و در زمين نيز فرو رفته بود. با احتياط تمام، گلوله خمپاره را از بدن او خارج كرديم و به كنارى نهاديم. يك آن برگشتم به هنگامه عمليات والفجر يك، بهار سال 62، زمانى كه او زخمى بوده و ذكر مى گفته، خمپاره اى بر بدن مجروحش فرود آمده و...