شرمنده کردن دزد

از قصه‌ی ما

روزي استاد به هنگام بازگشت به منزلش متوجه مي شود كه دزدي از منزل ايشان فرشي برداشته ومي برد.او دزد را تعقيب كرده، در سراي بوعلي بازار تهران دزد را مي بيند كه مشغول فروختن قالي است.لحظه اي در مقابل حجره درنگ كرده، سپس پيش رفته و با پيشنهاد منفعت به طرفين(صاحب حجره و دزد) قالي را مي خرد، ولي شرط مي كند كه فروشنده آن را تا منزل برايش حمل كندمتن پررنگ. وقتي دزد به منزل استاد مي رسد، پي به اصل قضيه مي برد. دزد از استاد معذرت مي خواهد.استاد بدون آنكه به رويش بياورد، او را از اين عمل منع مي كند و مي گويد: من كه نديدم تو از خانه من فرش را دزديده باشي. من فقط قالي را ازتو خريده ام. به اين صورت او را به راه صواب رهنمون مي سازد.