حاجی بساطی

از قصه‌ی ما

حاج ابراهیم یقطین مشهور به حاج بساطی

از بازاریان شیراز و مورد اعتماد علما خصوصا آیت الله سید نورالدین و آیت الله محلاتی بود.دروس مکاسب و رسائل را در محضر علمای شیراز در حوزه باباخان شرکت می کرد.سابق مرسوم بود که بازاری ها دروس حوزوی را برای حلال و حرام کسب می خواندند.بعد از درگذشت سید نورالدین حسینی الهاشمی خدمت آیت الله محلاتی رسید و مورد اعتماد ایشان شد و در ماجرای خیریه حضرت ولیعصر(عج) و کوی امام علی علیه السلام که در شیراز معروف اند به نوعی بانی و متولی بود.کارهای حسابداری و مالی درمانگاه ولیعصر(عج) را به عهده داشت.

آیت الله محلاتی سالها مریض بودند و نیاز به آب شهر دیگری داشتند و آب شیراز به ایشان سازگار نبود و حاج بساطی برای ماندن ایت الله در شیراز از شهرهای دیگر و از تهران با ماشین ها هماهنگ می کرد و برای ایشان آب می آوردند.در میان مریدان و شاگردان و بازاریهای شیراز اسم حاج بساطی شناخته شده و آشنا می باشد.

خاطرات فرزند حاجی در مورد کسب و برخورد با مشتری خیلی قابل پرداختن و الگو برداری برای کسبه می باشد و از نظر شرعی و رعایت و قیمت ابزارها و مجوز برگشت دادن کالا و اهمیت دادن به حرام و حلال واقعا الگوی بازار بوده اند. مسعود یقطین فرزند ایشان که بازنشسته سپاه پاسداران و هم اکنون در دفتر زیارتی در خیابان قاآنی مشغول هستند درباره پدر می گویند:

«این بزرگوار مورد اعتماد تمام آقایان قرار داشتند از جمله حضرت آیت الله بهاءالدین محلاتی، مرحوم آسید نورالدین حسینی الهاشمی، مرحوم شهید آیت الله دستغیب و خیلی از بزرگان شیراز مورد اعتماد خیلی‌ها بودند. ایشان چهارراه مشیر مغازه‌ی ابزار فروشی داشتند. توی انقلاب خیلی نقش داشتند. بعد از تسخیر ساولک در شیراز پرونده‌ی ایشان بیرون آمد. اگر خدای ناکرده انقلاب دیرتر نتیجه می‌گرفت ایشان هم جزء دستگیرشده‌ها بود. خصوصیات اخلاقی خاصی داشتند. شغل الکاسب حبیب الله واقعاً به تمام معنا قبول داشتند. از کارهایی که می‌کردند ما آن موقع در خدمتشان بودیم. با وجود این که در منطقه‌ی جنوب از بزرگ ترین فروشنده‌های ابزار و لوله و یراق بودند ولی سعی می‌کردند کار مردم را به هر نحوی که شده انجام دهند و عنوان می‌کردند. الکاسب حبیب الله نه این که در آمدت زیاد شود که کار مردم را انجام دهد توی زمان نجارها وضع مالیشان مثل الان نبود که کارتن میخ بخرند و توی مغازه بگذارند و استفاده کنند. شاگردهایشان را می‌فرستادند به قول معروف لمه‌ی میخ می‌خریدند مصرف می‌کردند و دوباره کار انجام می‌دادند و دوباره می‌آمدند می‌خریدند. این فروش میخ واقعاً آن موقع سخت بود و هیچ گونه درآمدی هم نداشت. من یادم هست میخ کیلویی 28 ریال می‌فروختیم. وقتی خورده می‌‌کردیم. صد گرم صد گرم که می‌فروختیم 3 تومان می‌دادیم یعنی توی یک کیلو میخ می‌فروختیم خورد می‌کردیک دو ریال گیرمان می‌آمد.»

منبع:

مصاحبه تاریخ شفاهی شیراز