بانوان فعال در کرونا

از قصه‌ی ما

خانم اسدی از طلبه های فعال مشهدی هستند که بیست سال سابقه‌ی تدریس در حوزه علمیه دارند و مسئول فرهنگی بعضی از حوزه‌های علمیه بودند. ایشان موسس قرارگاه عملیاتی تبلیغی حضرت زینب در مشهد هستند. با شیوع بیماری کرونا، اولین کارگاه های خانگی را در مشهد راه انداختند و فرماندهی خواهران را در بحث غسل اموات مبتلا به کرونا بر عهده داشتند. در ادامه خانم اسدی روند راه اندازی کارگاه های خانگی و شستن اموات را توضیح می دهد.

دوختن ماسک برای بیمارستانها

در بحث کرونا، ابتدا پیشنهادهایی دادیم برای برگزاری جشن‌ها و بیان معارف در فضای مجازی. احتکار ماسک توسط سودجوها و کمبود ماسک خصوصا در بیمارستان ها، استرس زیادی در جامعه ایجاد کرد. با اینکه در خیاطی تخصص نداشتم اما با کمک نیروهای قرارگاه عملیاتی تبلیغی حضرت زینب شروع کردیم به دوختن ماسک برای بیمارستان ها. در ابتدای کار برای تهیه پارچه و کش مشکل مالی داشتیم. نیروهای قرارگاه پیشنهاد دادند از یکی از دکترها و همسرشان که عضو قرارگاه بودند، کمک بگیریم. با آقای دکتر جلسه گرفتیم و ظرفیت قرارگاه را اعلام کردیم. یک هفته طول کشید تا مجوز بگیرند و امکانات اولیه را فراهم کنند. ابتدای هفته سوم شیوع بیماری بود که پارچه تهیه شد و کار خود را آغاز کردیم. نیروهای قرارگاه را به کارگاه های دوخت ماسک علوم پزشکی معرفی کردیم.

راه اندازی کارگاه های خانگی دوخت ماسک

بعد از تعطیلی اتوبوس های درون شهری، رفت و آمد نیروها به کارگاه سخت شد. با مشورت دوستان جهادی به این نتیجه رسیدیم که برای راحتی نیروها و مبتلا نشدن آنها به بیماری، کارگاههای خانگی راه بیندازیم و ماسک را در دمای هفتاد درجه حرارت دهیم تا اتوکلاو شود. از طرف علوم پزشکی گفتند محیط خانه‌ آلوده است، با وجود مخالفت ها، اولین کارگاه‌های خانگی جهادی را در مشهد راه انداختیم که حدودا به پنجاه شصت کارگاه رسید. برای راه اندازی کارگاه های خانگی از نیروهای قرارگاه شروع کردیم چون آنها را می شناختیم. افرادی هم که معرفی می شدند، ابتدا ارتباط تلفنی می گرفتیم و اطلاعات آنها و معرف را می نوشتیم تا مشکلی پیش نیاید.

نحوه مدیریت کارگاه های خانگی

کارگاه های دوخت ماسک را به صورت ستادی مدیریت می کردم. برای هر منطقه‌، یک رابط گذاشتم که هم خودشان نیرو جذب می‌کردند و هم من نیروهای جهادی را به آنها معرفی می کردم. از کارگاه های خانگی خیلی استقبال شد و موردهایی داشتیم که تمام اعضای خانواده در دوخت ماسک کمک می کردند. از کارگاه های عمومی تماس می گرفتند که نیرو لازم داریم و در قبال کار، دستمزد می دهیم. افرادی که نیازمالی داشتند به آنها معرفی می کردیم. کارگاه های خانگی که راه افتاد باید پارچه ها را برش‌زده تحویل نیروها می دادیم، کش را قیچی نشده به آنها می دادیم و خودشان باید به اندازه ای که می گفتیم، قیچی می کردند. عده ای خیاطی بلد نبودند و فرصت آموزش دادن به آنها را نداشتیم. نمونه کار می دادیم و خودشان می دوختند. به نیروها تاکید می کردیم که ماسک را تمیز و مرتب بدوزند. دوستانی که ماشین داشتند کمک می‌دادند تا روزانه ماسک¬های دوخت شده را جمع کنیم و ببریم دانشگاه تا استریل شود، بعد از استریل باید ماسک¬ها را بسته¬بندی می¬کردیم و در بیمارستان‌های خاص مثل رضوی، امام رضا و شریعتی مصرف می¬شد. بعضی از منطقه¬ها تا هشتاد هزار ماسک هم دوختند. نیروها در دوخت ماسک خودکفا شدند یعنی خودشان بین فامیل پول جمع می¬کردند، پارچه و کش می¬خریدند و برای آنها ماسک می‌دوختند.

دوخت ماسک برای قشر محروم

بعد از یک هفته که فشار کار کم شد، تصمیم گرفتیم برای قشر محروم هم ماسک بدوزیم. برای تامین هزینه فراخوان ندادیم چون در قرارگاه از پشتوانه¬ی مردمی برخوردار بودیم و آنها کمک ¬مالی کردند.

تشویق مردم شهرستان ها برای راه اندازی کارگاه های دوخت ماسک

کار دوخت ماسک از طرف قرارگاه عمار عمومی شد و از شهرهایی مثل صالح آباد، تربت جام، باخرز و قوچان ارتباط گرفتند تا برای روستاهای مرزی یا منطقه های محروم ماسک تهیه کنند. با کمک های مردمی پارچه می خریدیم و برای آنها می فرستادیم تا در شهر خود کارگاه دوخت ماسک راه بیندازند. در صالح آباد و تربت جام و روستاهای مرزی اهل تسنن بیش از ده هزار ماسک دوختند و به صورت صلواتی بین مردم توزیع کردند.

تلاش برای غسل دادن اموات مبتلا به کرونا در مشهد

حضرت آقا گفتند برای غسل اموات مبتلا به کرونا باید مجوز پزشکی بگیرید. نیروهای جهادی قم توانستند تاییدیه پزشکی بگیرند و اموات مبتلا به کرونا را غسل بدهند. این خبر به مشهد رسید. نیروهای جهادی قرارگاه حضرت زینب و قرارگاه عمار برای شستن اموات در مشهد اعلام همکاری کردند. در این شرایط مدیریت کارگاه¬های دوخت، آن هم در سطح وسیع شهر مشهد برای من سخت می¬شد برای همین سرویس‌دهی را کمتر کردم تا بتوانم در کنار شستن اموات، کارگاه¬ها هم مدیریت کنم.

فرماندهی عملیات خواهران را به خانم اسدی دادند

جلسه¬ای در بیست و پنجم اسفندماه با حضور مسئولان شهر برگزار شده بود. نیروهای قمی‌ وقتی در جریان جلسه قرار گرفته بودند برای تهیه لباس و آموزش قول همکاری داده بودند. از طرف قرارگاه عمار اعلام کردند هرکس هوس میت شستن دارد بسم الله. جلسه گرفتند و مدیر کل توضیح داد که بحث فقهی انجام گرفته است و بند یک استفتاء رهبر باید اجرا شود. فرماندهی عملیات خواهران را هم به بنده سپردند. بعد از جلسه چند نفری انصراف دادند و چهار پنج نفر شدیم. بیست و ششم اسفندماه از قم نیرو آمد مشهد تا روند کار را آموزش بدهد. ‌حدود چهل نفر در سالن جلسات سازمان تبلیغات منتظر ما بودند. طبق بخشنامه سی نفر را انتخاب کردیم که ده نفر از آنها نیروهای قرارگاه بودند چون باید به عنوان مسئول، تمام شرایط کار را یاد می¬گرفتیم تا مشکلی پیش نیاید. خانم مسنی بود که اصرار می¬کرد با ما بیاید. می¬گفت من پشت جبهه‌ها کار کردم حالا شما دهه شصتی‌ها من را قبول ندارید. می¬گفتم قربانت بشوم ما نگران سلامتی شما هستیم. نیروهای هجده نوزده ساله هم داشتیم اما از لحاظ جسمی قوی بودند. وزن‌ میت¬ها بعد از مرگ بیشتر می¬شود، نیرو باید برای جابه¬جایی و شستن آنها از توان جسمی خوبی برخوردار باشد پس کسی که بدنش ضعیف بود، نمی¬توانست بیاید. نیروها را به 3 گروه 10 نفره تقسیم کردیم تا به صورت شیفتی از صبح تا عصر بیایند کمک.

آرامستان بهشت رضوان، محل شستن میت های مبتلا به کرونا شد

مسئول¬ها از سه چهار روز قبل برای مکان غسل اموات دنبال مجوز بودند. باید آرامستان‌ و مکان شستشوی اموات معمولی از اموات مبتلا به کرونا جدا باشد که بهشت رضوان مشهد این ویژگی را داشت. بهشت رضوان در چند کیلومتری مشهد و در جاده¬ی کلات قرار دارد و اطراف آن، چند روستا است. برای شستن اموات، اعلام عمومی نکردیم که اهالی روستا متوجه¬ نشوند چه کار می¬کنیم چون ممکن بود مخالفت کنند.

اولین تجربه ی حضور در غسال خانه مصادف شد با تاریکی شب و هوای ابری

هوای ابری، غربت آرامستان را دو چندان می¬کرد. بعضی از نیروها از مبتلا شدن به کرونا یا روبه¬رو شدن با میت در غسال-خانه می¬ترسیدند. سعی کردیم به کمک دوستانی که تجربه داشتند به نیروها آرامش بدهیم. من هم تجربه نداشتم و نمی¬دانستم چه واکنشی خواهم داشت اما خدا به ما قوت قلب داد و آرام شدیم. ما طلبه بودیم اما غساله نه. میت هم نشسته بودیم فقط از نظر علمی آموزش دیده بودیم. به قول معروف دانایی‌مان خوب بود ولی دارایی‌مان کم. نیروهای آرامستان‌ هم اجازه نداشتند اموات مبتلا به کرونا را غسل دهند برای همین نیاز به آموزش عملی داشتیم. سه¬شنبه بیست و هفتم اسفندماه گروه اول را بردیم آرامستان. نزدیک اذان مغرب رسیدیم. اولین میت را با آمبولانس ‌آوردند. رفتن به غسال¬خانه در هوای ابری و شب تاریک قطعا ترس نیروها را بیشتر می¬کرد اما میت آرام خوابیده بود. خادم آرامستان جای کافور و سدر را به ما نشان داد و با کمک خانم¬های قمی میت را شستیم. می¬خواستند میت دیگری بیاورند که دیروقت بود و کنسل شد. بخاطر اولین تجربه آن هم در شب، احتمال می¬دادیم نیروها موقع خواب بترسند ولی با گذشت زمان ترسی نداشتیم چون وقتی به خانه می¬آمدیم از شدت خستگی خواب¬مان می¬برد.

توصیه های بهداشتی آرامستان

بعد از تمام شدن کار باید به توصیه¬های بهداشتی عمل می¬کردیم تا انتقال¬دهنده¬ی¬ ویروس نباشیم مثلا وقتی به خانه می-رفتیم مستقیم وارد حمام می¬شدیم، دوش می¬گرفتیم و لباس‌هایی که پوشیده بودیم را می¬شستیم. خانواده هم رعایت می‌کردند. محدوده¬ی غسال¬خانه منطقه قرمز محسوب می¬شد، محوطه¬ی آرامستان، منطقه زرد و خانه هم منطقه سفید. در منطقه قرمز باید از ماسک‌ اِن نود و لباس مخصوص استفاده می¬کردیم. موقع خارج شدن از خط قرمز لباس را بیرون می¬آوردیم، ماسک را به سطل آشغال می¬انداختیم و از ماسک عادی استفاده می¬کردیم. از سر تا پا ضدعفونی می¬شدیم که به صورت موقت بود و دوباره باید صورت خود را کامل ضدعفونی می‌کردیم. برای هماهنگی کارها مدام در رفت¬وآمد بین منطقه قرمز و منطقه زرد بودم و باید برای هر رفت¬وآمد ماسک و دستکش و لباس جدید بر می¬داشتم برای همین در منطقه¬ی قرمز به جای ماسک ان نود از ماسک عادی استفاده می¬کردم و لباس مخصوص را نمی¬پوشیدم اما دست‌هایم را می‌شستم و ضدعفونی می¬کردم، دست به سر و صورتم نمی‌زدم. در آخر، تست هم که گرفتند، منفی شد. مسئولان آقا تذکر می¬دادند که ما این تجهیزات ایمنی را برای سلامتی‌ شما تهیه کردیم، می-گفتم نگران نباشید، من با همین ماسک¬های معمولی هم می¬توانم رعایت کنم اما تمام نیروها باید لباس و دستکش لاتکس می‌پوشیدند، روی دستکش آنها چسب ضدآب می‌زدیم بعد دستکش رز مریم می‌پوشیدند و روی آن هم چسب می¬زدیم، ماسک و عینک و شیلد می¬گذاشتیم روی صورتشان چون هنگام شستن میت، آب می‌پاشید روی صورت. و در آخر چیزی شبیه پیش‌بند که ضدآب بود، روی پیشانی آنها می¬بستیم و کفش هم می‌پوشیدند تا مشکلی پیش نیاید. درون لباس¬ها گرم بود و موقع کار روی عینک‌ها و شیلدها بخار می¬گرفت و نمی¬توانستیم ببینیم. لباس¬های ضدآبی که از قم آوردند، یک بار مصرف نبود و باید ضدعفونی می‌شد. خستگی کار توانی برای ما نمی¬گذاشت تا لباس¬ها را ضدعفونی کنیم. من بدون تعارف به آقایان ¬گفتم لباس¬ خانم¬ها هم ضدعفونی کنید چون شما آقا هستید و توان بیشتری دارید. آقای سروی ، آقای علیدوست، آقای خاکی و دوستانشان بعد از ضدعفونی کردن غسال¬خانه آقایان و شستن و ضدعفونی کردن لباس¬های خود، غسال¬خانه خانم¬ها و لباس¬های خواهران هم ضدعفونی می¬کردند که چند ساعت طول می¬کشید. بارش باران باعث می¬شد بیشتر وقت¬ها نیروها لباس‌های خیس بپوشند یا وزش باد، لباس¬ها را بر روی زمین می¬ریخت که قابل استفاده نبودند و باید ضدعفونی و خشک می¬شدند.

طلبه ها برای شستن میت صرفا آموزش علمی دیده بودند و در عمل مهارت کافی نداشتند

روز دوم کاری یعنی چهارشنبه‌ بیست و هشتم اسفندماه، خانم‌های قمی رفتند. وقتی آمدیم بهشت رضوان، دو غساله¬ی خانم در آرامستان بودند، آنها فکر می¬کردند دو نفر از قم آمدند تا میت¬ها را بشویند و قرار نیست نیروهای جهادی مشهد این کار را انجام بدهند. گفتم بندگان خدا آمدند فقط به ما آموزش بدهند. غساله¬ها متوجه شدند ما تجربه¬ی کافی نداریم، گفتند نترسید، اینجا میت¬های مبتلا به هپاتیت، ایدز و بیماری¬های‌ عفونی‌ می¬آورند و ما غسل می¬دهیم و اتفاقی هم برای ما نیوفتاده است. مسئول آرامستان به آنها تذکر می‌داد و می¬گفت شما کمک نکنید و بگذارید نیروهای جهادی کار را انجام بدهند. کار سختی بود اما دست به کار شدیم. آن دو خانم غساله شیفت صبح ¬آمدند و ساعت دو بعد از ظهر ‌رفتند، بعد از رفتن آنها نمی¬دانستیم کفن¬ها را به چه اندازه برش بزنیم، از آقایان پرسیدیم و کفن¬ها را برش زدیم و اولین میت را شستیم.

غساله ها به عنوان ناظر به نیروهای جهادی کمک کردند تا بتوانند میت ها را بشویند

خانم¬های غساله گفتند دو روز دیگر یعنی اول فروردین باید برویم بهشت رضا چون غساله¬های بهشت رضوان و بهشت رضا هر ماه به صورت شیفتی بین دو آرامستان جابه¬جا می¬شوند. گفتند گروه بعدی هم اگر بیایند اجازه¬ی همکاری با شما را ندارند. آن دور روز گروه دوم و سوم را هم آوردم تا غساله¬ها یک بار غسل میت را از دور به نیروها یاد بدهند اما مسائل شرعی مربوط به میت زیاد بود و با رفتن غساله¬ها مشکل پیدا می¬کردیم. از حوزه علمیه استاد فرستادند، آن بنده خدا هم در عمل مهارت کافی را نداشت. فقط غسل دادن که نبود، میت¬ را که از بیمارستان می¬‌آوردند، به دستش آنژیوکت وصل بود و قسمت‌هایی که خون گرفته بودند، چسب خورده بود. جای چسب¬ها باید پاک می¬شد تا بتوانیم میت را غسل بدهیم. قبل از غسل دادن باید ماده ضدعفونی روی میت¬ها می¬ریختیم تا ناقل نباشند اما نمی‌شد چون ماده¬ی ضدعفونی، بدن را خیس می‌کرد و موانع را نمی‌دیدیم. غساله¬ها ‌گفتند اول مانع¬ها را با بنزین برطرف ¬کنید چون چسب را به سرعت از بین می¬برد، بعد از انجام این کار، میت را غسل می¬دادیم. با دقت تمام بدن میت را نگاه می‌کردیم که مانعی نباشد وگرنه غسل باطل بود. مثلا در مواردی اتفاق افتاد که میت را غسل ¬دادیم و خواستیم دورش کفن بپیچیم، ‌دیدیم مانع روی بدن بوده و دوباره میت را غسل دادیم یا میت¬هایی بودند که مشکل تنفسی داشتند و در بیمارستان گردن آنها را سوراخ کرده بودند تا نفس بکشند. تابوت و کاور این میت¬ها قرمز بود. وقتی آنها را روی سنگ غسال¬خانه می¬گذاشتیم انگار رنگ پاشیدند روی سنگ. غسل دادن این اموات سخت بود. وقتی غساله¬ها دیدند نیروهای جهادی آمدند بهشت رضوان و از مبتلا شدن به کرونا نمی¬ترسند با مسئول خود صحبت کردند و به شرطی که فقط ناظر باشند، توانستند بمانند. گاهی غساله¬ها با تندی به نیروها تذکر می¬دادند. من به نیروها می¬گفتم کار سنگین است و ما مهارت کافی را نداریم. آنها دارند به ما آموزش عملی می¬دهند پس ناراحت نشوید اما به مرور با هم صمیمی شدیم.

خانم اسدی برای رسیدگی به امور غسل اموات، وقت زیادی می گذاشتند

وقتی از آرامستان به خانه می¬آمدم باید برای روز بعد شیفت‌بندی‌ می¬کردم و هماهنگی‌ها را انجام می¬دادم. گاهی ساعت دو نیمه شب می¬خوابیدم و بعد از نماز صبح با وجود خستگی می¬رفتم آرامستان. تعدادی از نیروها ثابت بودند و از صبح تا شب می¬آمدند چون مهارت بیشتری داشتند اما خیلی خسته می‌شدند. روزهای اول فشار کار، زیاد بود و در روز ده، دوازده میت می¬شستیم اما روزهای آخر کم شدند


منبع

دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی