پوتین های آشنا

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۱۱ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۳:۱۷ توسط مجید یوسفی همدان (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «'''«پوتین‌های آشنا»؛ روایتی کوتاه از آرزوهای بلند شهید بختیار جمور؛ شهادت با...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

«پوتین‌های آشنا»؛ روایتی کوتاه از آرزوهای بلند شهید بختیار جمور؛ شهادت با پوتین رفاقت

1399031016480828020511124.jpg

پیشانی شهید زارعی را بوسید و پوتین‌هایش را به پا کرد و با حسرت گفت: «علی جان تا به تو ملحق شوم؛ این‌ها را از پا درنمی‌آورم». سه ماه بعد وقتی شهید شد؛ «کوروند» پوتین‌ها را به پا کرد و هنوز چهلم «بختیار» نشده؛ او هم شربت وصال نوشید. جنگ داستان عاشقانه‌هاست؛ عاشقانه‌هایی زیباتر از قصه ناتمام فرهاد یا پریشان‌حالی‌های مجنون. عاشقانه‌هایی که هنوز عطر مطهرشان از پس خاک‌ریزها به گوش می‌رسد و از زمزمه محزون نیزارها.

«پوتین‌های آشنا»، روایت زندگی، حماسه و شهادت سردار شهید «بختیار جمور» به قلم نویسنده ارجمند حمید حسام است که انتشارات فاتحان، آن را منتشر کرده است.

در این کتاب داستان زندگی شهید از تولد تا کودکی و سپس جوانی و حضور در جبهه با بیان خاطراتی از طرف خانواده،دوستان و همرزمان شرح داده شده است.

در بخشی از کتاب که به چگونگی انتخاب عنوان کتاب اشاره می‌کند؛ آمده است: ««بالای پیکر شهید زارعی نشست؛ پیشانی‌اش را بوسید و پوتین‌های او را از پاهای سردش درآورد و کرد پای خودش و با حسرت گفت: «علی جان تا زمانی که به تو ملحق شوم؛ این‌ها را از پا درنمی‌آورم».

زمزمه عملیات بود. باید خانواده را از اهواز به شهرستان برمی‌گرداندم. توی مسیر جاده، آقا بختیار را دیدم. هر دو پیاده شدیم و گرم گرفتیم. چشم او به دختر کوچک من افتاد و مقابلش نشست و با محبت و خوشرویی پیشانی او را بوسید.

می‌دانستم که خانواده او در اسدآباد همدان هستند. از ابراز محبت او شرمنده شدم و پرسیدم: «آقا بختیار خانواده رو دیدی»؟ خندید و گفت: «نه ولی با تلفن از جلو نظام دادم و یکی یکی باهاشون خداحافظی کردم». از سر شرم، سرم را پایین انداختم و ناخواسته نگاهم افتاد به پوتین‌های او، همان پوتین‌های آشنا».

و در جای دیگری آمده است: «چشمان گریانمان به پیکر بی جان بختیار افتاد. پوتین همچنان پای او بود. حالا لکه خون تازه بختیار جمور با لکه خون خشک شده زارعی یکی شده بود.

جمور را در کنار شهید زارعی دفن کردند و این بار کوروند(دوست صمیمی شهید)، پوتین‌های جمور را پوشید. چهلم شهادت بختیار جمور که شد؛ کوروند هم به شهادت رسید با همان پوتین‌ها...».

سردار شهید بختیار جمور زاده روستایی در تویسرکان بود که اذن حضور در جبهه را از امام هشتم(ع) گرفت و همزمان با تشکیل سپاه به عضویت این نهاد درآمد و در شهرستان اسدآباد مشغول به خدمت شد.

او سال سال 1360 در عملیاتی که در منطقه سر پل ذهاب و قلاویزان صورت گرفت؛ شرکت کرد و از ناحیه پا مجروح شد. پس از بهبودی به لشکر مهندسی 43 امام علی (ع) پیوست و ابتدا به عنوان فرمانده گردان انجام خدمت کرد و پس از آن با توجه به شایستگی‌هایی که از خود نشان داد به سمت معاونت آبی خاکی لشکر 43 امام علی (ع) منصوب شد.

بختیار، فرزند ششم یک خانواده محروم، فردی بسیار متواضع و فروتن بود تا جایی که حتی اعضای خانواده‌اش از سمت او تا بعد از شهادت مطلع نشدند.

او 16 بهمن 1364 به عنوان معاون فرمانده لشکر 43 امام علی(ع) در عملیات ایذایی پیش از والفجر 8 در منطقه «ام‌الرصاص» به شهادت ‌رسید؛ درحالی‌که به همراه تعدادی دیگری از رزمندگان، مشغول نصب پل شناور بر روی اروند بود.

منابع

آرزوهای بلند شهید بختیار جمور؛ شهادت با پوتین رفاقت