پدر شعر انقلاب

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۹ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۸:۲۷ توسط ابوالفضل بکرای (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

حمید سبزواری قله ‏ی شعر انقلاب است. اکثر سرودهای انقلاب مانند «خمینی ‏ای امام»، «برخیزید برخیزید» و «الله اکبر، خمینی رهبر» برگرفته از آثار اوست. او تنها کسی است که آیت‌الله خامنه‏ ای برای کتابش مقدمه نوشته است اما متاسفانه هیچ اثری به سفارش مسئولین برای معرفی و بزرگداشت این اسطوره ‏ی شعر انقلاب ساخته نشده است. فعالیت‏های او از 28 مرداد 1332 تا تبعید امام و انقلاب اسلامی و دفاع مقدس و پس از آن ادامه داشته است.

حمید سبزواری پدر شعر انقلاب

تولد در خانواده ای اهل ذوق

عبدالوهاب ممتحنی و همسرش قمرسلطان در سال 1304 صاحب پسری شدند که نامش را حسین آقا گذاشتند. حسین شب‌ها را خیلی دوست داشت. هوا که تاریک می‌شد می‌نشست کنار مادر تا برایش کتاب بخواند. قصه‌های کلیله و دمنه، امیر ارسلان نامدار، اشعار امام حسین(ع)، حضرت علی اصغر و حضرت عباس(ع) آن‌قدر برایش تکرار شده بود که می‌دانست الان مادر کدام کلمه از ‌داستان یا شعر را می‌گوید. قمر سلطان، خواندن، نوشتن، و قرائت قرآن را قبل از هفت سالگی به پسرش یاد داد. برای همین، حسین در مدرسه نسبت به خیلی از ‌هم‌کلاسی‌هایش جلو‌تر بود. پذربزرگش ملا محمدصادق ممتحنی معروف به ملا معدنی، مردی اهل ذوق و اهل شعر بود. او برای پیدا کردن معدن مجبور بود کیلومتر‌ها راه برود. برای همین هم حسین، گاهی همدم پدربزرگ توی این پیاده روی‌ها می‌شد. پدر بزرگ برای سرگرمی نوه‌اش شعر می‌خواند. بیشتر اشعار خودش بود. درباره معادن و مکان‌های تاریخی سبزوار. قصه های شبانه مادر و زمزمه های پدربزرگ، ذوق شعرسرایی را در حسین به غلیان آورد. او که تازه با کتاب نسیم شمال آشنا شده بود در بازی های کودکانه وقتی به خاطر جثه کوچکش مورد آزار قرا می گرفت به سبک نسیم شمال شعر می ساخت و آن هایی را که کتکش می زدند مسخره می کرد. عبدالوهاب که خود با شعر بیگانه نبود وقتی به طبع شعر پسرش پی برد، دست به کار شد و بعضی قواعد و اصول شعری و انواع سبک‌های هنری شعر را به پسرش یاد داد. کتاب نصاب الصبیان را هم به او داد تا با وزن‌های شعری آشنا شود.

سردرگمی در آشفته بازار احزاب

در اواخر حکومت رضاخان و بعد از حمله متفقین وضعیت اقتصادی به شدت بد بود. تا جایی که نان گیر نمی آمد. مشاهده اوضاع نابسامان مردم و قحطی و گرسنگی حاکم بر ایران، حسین را رنج می داد. در همین ایام بود که سرود:

نان گران است و غم فراوان است
قند کمیاب و غصه ارزان است
گوشت هرچند پر بهاست
ولی قلب‌ها جای گوشت بریان است
یک دل شاد نیست در ایران
خلق را سیل خون بی امان است 

در این شراط و در داغی بازار احزاب رنکارنک در سبزوار حسین با حزب توده آشنا شد. توی آن بلبشوی فرهنگی سیاسی کسی چراغ راه بچه‌های نوجوان و جوان نبود. کسی نبود تا دست‌شان را بگیرد و راه را نشان‌شان دهد. حسین هم مثل خیلی از هم سن و سال‌های خودش گول شعار‌های قشنگ‌شان را خورده بود. چند وقتی ‌رفت جلسات حزب توده، حتی برای کارگران و محرومان هم شعر ‌گفت.اما وقتی فهمید شعار عدالت‌خواهی و حمایت از محرومان ‌فقط لقلقه زبان‌شان است، ول‌شان کرد.‌

همپای جلودار

حسین ناامید از احزاب رنگارنگ و پرطمطراق اما پوچ یکی از روزهای محرم به تکیه عطارها رفت و پای صحبت های آقا شیخ حسین نوری نشست و به فکر فرو رفت چرا درباره اسلام درست مطالعه نکرده است. از آن پس رفت و آمدش به مجامع مذهبی بیشتر شد. خانه حاج آقای فخر هم پاتوقش شده بود. توی همین دوره بود که اشعارش، بیش از پیش رنگ و بوی دینی به خود گرفت. شعری درباره غدیر، چارپاره‌ای درباره نماز و قصاید و غزلیاتی با اشارات مذهبی.‌ کم کم اشعارش رنگ و بوی سیاسی گرفت و گفتن شعر سیاسی اجتماعی، بدون درد‌سر نمی‌شد. باید پیه همه چیز را به خودت می‌کشیدی. از اخراج از اداره فرهنگ (آموزش و پرورش فعلی) و مخفی شدن در اسفراین بگیر تا کار در معدن كرومیت و منگنز و حتی اجاره حمام! با شروع نهضت امام در سال ۴۲، اشعار حسین هم حال و هوای تازه‌ای پیدا کرد. برای خلاصی از شر ساواک، اشعارش را با نام حمید سبزواری امضا می‌کرد. امام که در تبعید بود اولین شعرش را برای مرادش گفت.

هنوزم شوق پرواز است گر بال و پری باشد
به سر سودای آزادی است ما را تا سری باشد
گواهی می‌دهد رخساره از راز درون آری
بسا آتش که پنهان در دل خاکستری باشد 
.
.
زمستان می‌فزاید شوق مرغان بهاری را
بشاخ خشک بلبل را غم برگ و بری باشد
ستم همواره می‌سازد ره نشر عدالت را
به هر جا رسم نمرود است پور آذری باشد

حرکت‌های مردمی روز به روز گسترده‌تر می‌شد. برای به ثمر نشاندن نهال انقلاب، هرکس هر چه را در توان داشت دریغ نمی‌کرد. حسین شعر‌های خود را به مداح‌ها هم می‌داد و آن ها هم در مناسبت‌های مختلف آن اشعار را می‌خواندند و روح عدالت‌خواهی و ظلم ستیزی که توی اشعار حسین موج می‌زد را به مردم انتقال می‌دادند.حسین گاه و بی‌گاه در جلسات مخفیانه شاعران شرکت می‌کرد. شاهرخی، اوستا، سپیده کاشانی و مشفق کاشانی معمولاً پای ثابت این جلسات بودند. توی بعضی جلسات هم آقای خامنه‌ای شرکت می‌کرد. حالا دیگر خیلی از بچه‌های انقلابی اشعارش را می‌شناختند.

خمینی ای امام

امام رفته بود پاریس که حسین شعر «خمینی ای امام را» سرود. آن زمان اطلاعیه‌های امام را تکثیر می‌کردند و شبانه می‌انداختند داخل خانه‌های مردم. سخنرانی‌های امام هم روی نوار کاست ضبط می‌شد و دست به دست بین مردم می‌چرخید. بچه‌هایی که نوارها را تکثیر می‌کردند، آمده بودند پیش حسین که چند شعر بگوید تا طرف خالی نوار‌ها ضبط کنند. حسین هم شعر‌«خمینی ای امام» را به آن ها داد. حالا این شعر هم، کنار سخنرانی‌های امام دست به دست می‌چرخید. چند روز بیشتر تا ورود امام باقی نمانده بود. بچه‌ها داشتند داخل حسینیه ارشاد سرود را تمرین می‌کردند. چند باری هم داخل خانه حسین تمرین کرده بودند. نتیجه اما چیزی نبود که می‌خواستند. قرار شد بروند خانه یکی از بچه‌ها که امکانات صوتی بیشتری داشت. همه پنجره‌ها را گرفتند تا صدا بیرون نرود. حتی درزهای کوچک را. تا صبح تمرین کردند. صبح مسئول گروه با صاحب خانه رفته بود نانوایی. نانوا آدم انقلابی‌ای بود. صدای‌تان همه کوچه را برداشته بود. مراقب باشید. تا الان هم که کسی سراغ‌تان نیامده خواست خدا بوده. راست می‌گفت. انگار حواس‌شان نبود پشت کاخ نیاوران تمرین می‌کردند!

آقای شاهنگیان گروه را آماده کرد، امام وارد فرودگاه شده بود. همه نفس‌شان را توی سینه حبس کرده بودند.

خمینی ای امام خمینی ای امام
ای مجاهد، ای مظهر شرف
ای گذشته ز جان در ره هدف
چون نجات انسان شعار توست
مرگ در راه حق افتخار توست

... مردم هم آرام، آرام این شعر را زمزمه می‌کردند. سرود به گوش‌شان آشنا بود. قبلاً روی نوار‌های سخنرانی امام شنیده بودند. اما این تنها کار گروه نبود. حسین که احتمال می‌داد امام، زمان ورود، به بهشت زهرا برود، شعر«برخیزید برخیزید» را هم برای شهدای انقلاب گفته بود. سرودی که توی بهشت زهرا، اشک خیلی‌ها را درآورد. این ها آخرین سروده ها و سرودهای حمید سبزواری نبود. او با همکاری احمدعلی راغب و حمید شاهنگیان و محمد گلریز سرودهای جاودانه دیگری هم خلق کرد. سرودهایی مثل: «گلبانگ آزادی»، «خجسته باد این پیروزی» و «شهید مطهر» حمید سبزواری سرانجام در 22 خرداد 1395 در سرخ آب در سن 91 سالگی دارفانی را وداع گفت و پیکرش در بوستان جانبازانِ زادگاهش سبزوار به خاک سپرده شد.


منبع

کتاب ایام سبزوار