ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «هفت مرد جهادگر از یک خانه آمده اند»

از قصه‌ی ما
۹۸۷ بایت اضافه‌شده ،  ‏۹ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۴۸
بدون خلاصه ویرایش
(صفحه‌ای تازه حاوی «بندانگشتی|چپ بندانگشتی|چپ پرونده:Faraji33.jpg|بن...» ایجاد کرد)
 
 
(۶ نسخه‌ٔ میانی ویرایش‌شده توسط ۳ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۱: سطر ۱:
[[پرونده:Faraji1.jpg|بندانگشتی|چپ]]
[[پرونده:Faraji1.jpg|بندانگشتی|چپ]]
[[پرونده:Faraji22.jpg|بندانگشتی|چپ]]
[[پرونده:Faraji22.jpg|بندانگشتی|چپ|تطبیق عکس های کودکی و دوران جوانی برادران فرجی از کوچک به بزرگ]]
[[پرونده:Faraji33.jpg|بندانگشتی|چپ]]
[[پرونده:Faraji77.jpg|بندانگشتی|چپ]]
[[پرونده:Faraji44.jpg|بندانگشتی|چپ]]
[[پرونده:Faraji44.jpg|بندانگشتی|چپ]]
[[پرونده:Faraji33.jpg|بندانگشتی|چپ|یوسف فرجی پدر خانواده]]
[[پرونده:Faraji55.jpg|بندانگشتی|چپ]]
[[پرونده:Faraji55.jpg|بندانگشتی|چپ]]
[[پرونده:Faraji66.jpg|بندانگشتی|چپ]]
[[پرونده:Faraji66.jpg|بندانگشتی|چپ]]
[[پرونده:Faraji12.jpg|بندانگشتی|چپ]]
[[پرونده:Faraji99.jpg|بندانگشتی|چپ|ابوالفضل فرجی]]
[[پرونده:Faraji11.jpg|بندانگشتی|چپ|حسین فرجی]]




سطر ۶۰: سطر ۶۴:
'''کل علی''' فرزند آخر خانواده میگوید: دوساله بودم، سال ۱۳۷۹ همراه با پدر و مادرم به کربلا رفتم. رفتیم زیارت امام حسین «ع». از همان موقع من را «کل علی» صدا کردند. من با اسم «کل علی» خودم را می‌شناختم و می‌شناسم. در مدرسه هم کل علی صدایم کردند. حالا هم که در حوزه درس می‌خوانم به من کل علی می‌گویند بدون هیچ پسوند و یا پیشوند دیگری.
'''کل علی''' فرزند آخر خانواده میگوید: دوساله بودم، سال ۱۳۷۹ همراه با پدر و مادرم به کربلا رفتم. رفتیم زیارت امام حسین «ع». از همان موقع من را «کل علی» صدا کردند. من با اسم «کل علی» خودم را می‌شناختم و می‌شناسم. در مدرسه هم کل علی صدایم کردند. حالا هم که در حوزه درس می‌خوانم به من کل علی می‌گویند بدون هیچ پسوند و یا پیشوند دیگری.


حالا کل علی قصه رفتنش را به غسال‌خانه روایت می‌کند: «خودم را به در و دیوار زدم تا بتوانم برای کمک به مدافعان سلامت وارد بیمارستان شوم. اسم من و چند نفر از دوستانم را نوشتند و گفتند تماس می‌گیریم نیروی داوطلب زیاد است. با برادرهایم معابر را ضدعفونی می‌کردیم؛ اما گوشم به زنگ تلفن بود که هر لحظه از بیمارستان تماس بگیرند؛ اما خبری نبود. با چند نفر از دوستانمان راهی گرگان شدیم و داوطلب غسل متوفیان کرونایی. آنجا هم داوطلب‌ها به‌صف شده بود، تا اینکه نوبت به ما رسید.
حالا کل علی قصه رفتنش را به غسال‌خانه روایت می‌کند: «'''خودم را به در و دیوار زدم تا بتوانم برای کمک به مدافعان سلامت وارد بیمارستان شوم.''' اسم من و چند نفر از دوستانم را نوشتند و گفتند تماس می‌گیریم نیروی داوطلب زیاد است. با برادرهایم معابر را ضدعفونی می‌کردیم؛ اما گوشم به زنگ تلفن بود که هر لحظه از بیمارستان تماس بگیرند؛ اما خبری نبود. با چند نفر از دوستانمان راهی گرگان شدیم و داوطلب غسل متوفیان کرونایی. آنجا هم داوطلب‌ها به‌صف شده بود، تا اینکه نوبت به ما رسید.


حالا مانده بودم چطور به مادرم بگویم. وقتی با مادرم تنها شدم من‌من‌کنان گفتم: «می‌خواهم به بیمارستان گرگان بروم برای کمک. با دل‌شوره منتظر پاسخ مادرم شدم مادرم نفس عمیقی کشید گفت: '''«وقتی برادرهایت خواستن بروند سوریه من مانعشان شدم؟ اگر نیت تو جهاد است برو خدابه‌همراهت.''' من تا این جمله را از مادرم شنیدم فرصت را غنیمت شمردم و گفتم: «مادر جان راستش می‌خواهم بروم غسالخانه گرگان برای غسل دادن اجساد کرونایی. مادرم بدون اینکه صدایش بلرزد گفت: «برو فقط خیلی مراقبت خودت باش.»
حالا مانده بودم چطور به مادرم بگویم. وقتی با مادرم تنها شدم من‌من‌کنان گفتم: «می‌خواهم به بیمارستان گرگان بروم برای کمک. با دل‌شوره منتظر پاسخ مادرم شدم مادرم نفس عمیقی کشید گفت: '''«وقتی برادرهایت خواستن بروند سوریه من مانعشان شدم؟ اگر نیت تو جهاد است برو خدابه‌همراهت.''' من تا این جمله را از مادرم شنیدم فرصت را غنیمت شمردم و گفتم: «مادر جان راستش می‌خواهم بروم غسالخانه گرگان برای غسل دادن اجساد کرونایی. مادرم بدون اینکه صدایش بلرزد گفت: «برو فقط خیلی مراقبت خودت باش.»
== منابع ==
[https://www.farsnews.ir/news/13990214000004/ «هفت مرد جهادگر از یک‌خانه آمده‌اند»]. خبرگزاری فارس. 15 اردیبهشت 99
[[رده:گلستان]]
[[رده:مدافعان سلامت]]
[[رده:مدافعان حرم]]
[[رده:دامداران]]
[[رده:بندرگز]]
[[رده:گروه جهادی]]
[[رده:کرونا]]
[[رده:ملت قهرمان]]
[[رده:عناصر]]
[[رده:کمک مومنانه]]
[[رده: نهضت جهانی مستضعفین]]
[[رده: وقایع]]
[[رده: مراکز]]