ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «مهاجرت معکوس، به نفع این خانواده ها بوده»

از قصه‌ی ما
 
(یک نسخهٔ میانیِ همین کاربر نمایش داده نشده است)
سطر ۱: سطر ۱:
[[پرونده:Mohajerat.jpg|بندانگشتی|مهاجرت معکوس]]
== مهاجرت معکوس، مزایا و مشکلات==
== مهاجرت معکوس، مزایا و مشکلات==
آنچه در ادامه می‌خوانید خرده‌روایت‌هایی از مهاجرت معکوس است؛
آنچه در ادامه می‌خوانید خرده‌روایت‌هایی از مهاجرت معکوس است؛
سطر ۴: سطر ۵:
و مشکل شهرهای کوچک و روستاها، کمبود امکانات و نبود تفریح است.
و مشکل شهرهای کوچک و روستاها، کمبود امکانات و نبود تفریح است.


[[پرونده:Mohajerat.jpg|بندانگشتی|مهاجرت معکوس]]


== محسن، بازگشت از تهران به روستای هندوآباد اردستان==
== محسن، بازگشت از تهران به روستای هندوآباد اردستان==
سطر ۱۳: سطر ۱۳:
محسن آذر امسال ۳۳ساله می‌شود. در تهران کارگر قهوه‌خانه‌ای در خیابان شوش بود؛ به قول خودش قهوه‌چی. ۵صبح زیر سماور بزرگ برنجی قهوه‌خانه را روشن  و شب ساعت ۱۱هم خودش آن را خاموش می‌کرد. ۱۰سال از خروس‌خوان صبح تا آخر شب، املت و چایی و دیزی دست مشتری داده، قلیان برایشان چاق کرده و زغالش را عوض کرده. آخر ماه هم با انعام و گوشه‌چشم مشتری‌ها و اضافه‌کاری به جای آشپز و ظرف‌شوی، ۲میلیون و ۳۰۰هزار تومان حقوق می‌گرفته: «اینکه محیط کارم را دوست نداشتم و به‌خاطر دائم سر پا بودن، زانودرد گرفتم به کنار، حقوقم کفاف زندگی‌ام رو نمی‌داد. دستم همیشه جلوی این و آن دراز بود. اجاره خونه‌ام رو همیشه وسط برج می‌دادم و ماهی نبود که غرولند و تهدید صاحبخونه‌ها رو نشنوم. تو این ۸سالی که ازدواج کردیم، متراژ خونه‌هایی که اجاره کردیم، هر بار آب رفت، از ۷۰متر شروع شد و به ۴۰متر رسید. بی‌تعارف حال و روز زندگیم خوب نبود و بی‌پولی آتش شده بود وسط زندگیمون و چندبار ما رو تا مرز طلاق برد.»
محسن آذر امسال ۳۳ساله می‌شود. در تهران کارگر قهوه‌خانه‌ای در خیابان شوش بود؛ به قول خودش قهوه‌چی. ۵صبح زیر سماور بزرگ برنجی قهوه‌خانه را روشن  و شب ساعت ۱۱هم خودش آن را خاموش می‌کرد. ۱۰سال از خروس‌خوان صبح تا آخر شب، املت و چایی و دیزی دست مشتری داده، قلیان برایشان چاق کرده و زغالش را عوض کرده. آخر ماه هم با انعام و گوشه‌چشم مشتری‌ها و اضافه‌کاری به جای آشپز و ظرف‌شوی، ۲میلیون و ۳۰۰هزار تومان حقوق می‌گرفته: «اینکه محیط کارم را دوست نداشتم و به‌خاطر دائم سر پا بودن، زانودرد گرفتم به کنار، حقوقم کفاف زندگی‌ام رو نمی‌داد. دستم همیشه جلوی این و آن دراز بود. اجاره خونه‌ام رو همیشه وسط برج می‌دادم و ماهی نبود که غرولند و تهدید صاحبخونه‌ها رو نشنوم. تو این ۸سالی که ازدواج کردیم، متراژ خونه‌هایی که اجاره کردیم، هر بار آب رفت، از ۷۰متر شروع شد و به ۴۰متر رسید. بی‌تعارف حال و روز زندگیم خوب نبود و بی‌پولی آتش شده بود وسط زندگیمون و چندبار ما رو تا مرز طلاق برد.»


محسن با این حال کج‌دار و مریز کار می‌کرده تا اول اسفند ۱۳۹۸که ستاد ملی مبارزه با کرونا، آب پاکی را ریخت روی دست قهوه‌خانه‌دارها و رستوران‌دارها و تعطیلی مشاغل آنها را تصویب کرد. محسن و همکارانش بیکار شدند. او چند روز بعد دست زن و دخترش را گرفت و برای استراحت و فرار از کرونا راهی روستای پدری‌اش یعنی هندوآباد شد؛ روستایی از توابع اردستان در دل کویر مرکزی که تا تهران ۳۵۸کیلومتر فاصله دارد و در تقسیمات استانی جزو استان اصفهان محسوب می‌شود.
محسن با این حال کج‌دار و مریض کار می‌کرده تا اول اسفند ۱۳۹۸که ستاد ملی مبارزه با کرونا، آب پاکی را ریخت روی دست قهوه‌خانه‌دارها و رستوران‌دارها و تعطیلی مشاغل آنها را تصویب کرد. محسن و همکارانش بیکار شدند. او چند روز بعد دست زن و دخترش را گرفت و برای استراحت و فرار از کرونا راهی روستای پدری‌اش یعنی هندوآباد شد؛ روستایی از توابع اردستان در دل کویر مرکزی که تا تهران ۳۵۸کیلومتر فاصله دارد و در تقسیمات استانی جزو استان اصفهان محسوب می‌شود.


تا اواسط فروردین فقط گشت‌وگذار و استراحت بود، اما پدرش وقتی می‌بیند که کرونا رفتنی نیست و قهوه‌خانه‌ها هم یک روز در میان تعطیل است، پا پی‌اش می‌شود که همان‌جا برود سر کار: « قبل از ماجرای کرونا هم پدرم در کارخانه‌های اطراف اردستان برایم کار پیدا می‌کرد و دائم در گوشم می‌خوند که بیا اینجا کار کن و طبقه بالای خونه خودم بشین که الکی ماهی یک و نیم میلیون تومان اجاره ندی. می‌گفت اینجا هزینه زندگی کمتره، ولی من زیر بار نمی‌رفتم. کی آخه تهران رو ول می‌کنه میاد ته یک دهات زندگی کنه؟ اما این بار از سر اجبار راضی شدم و در یک کارخانه قابلمه‌سازی کارم رو شروع کردم. تمام فکرم این بود که بعد از یکی، دوماه که کرونا تموم شد، برگردم، اما به مرور تصمیمم عوض شد؛ چون دیدم زندگیم کمی بهتر شده.»
تا اواسط فروردین فقط گشت‌وگذار و استراحت بود، اما پدرش وقتی می‌بیند که کرونا رفتنی نیست و قهوه‌خانه‌ها هم یک روز در میان تعطیل است، پا پی‌اش می‌شود که همان‌جا برود سر کار: « قبل از ماجرای کرونا هم پدرم در کارخانه‌های اطراف اردستان برایم کار پیدا می‌کرد و دائم در گوشم می‌خوند که بیا اینجا کار کن و طبقه بالای خونه خودم بشین که الکی ماهی یک و نیم میلیون تومان اجاره ندی. می‌گفت اینجا هزینه زندگی کمتره، ولی من زیر بار نمی‌رفتم. کی آخه تهران رو ول می‌کنه میاد ته یک دهات زندگی کنه؟ اما این بار از سر اجبار راضی شدم و در یک کارخانه قابلمه‌سازی کارم رو شروع کردم. تمام فکرم این بود که بعد از یکی، دوماه که کرونا تموم شد، برگردم، اما به مرور تصمیمم عوض شد؛ چون دیدم زندگیم کمی بهتر شده.»
سطر ۶۲: سطر ۶۲:
[[رده: اشتغال‌زایی]]
[[رده: اشتغال‌زایی]]
[[رده: جنگ اقتصادی]]
[[رده: جنگ اقتصادی]]
[[رده: کرونا]]
[[رده: وقایع]]
[[رده: اقتصاد مقاومتی]]
[[رده: اشتغال‌زایی]]
[[رده: روستا]]
[[رده: روستا]]