تفاوت میان نسخه‌های «مصطفی علامه»

از قصه‌ی ما
 
سطر ۱۳: سطر ۱۳:
[[رده: هنر انقلاب]]
[[رده: هنر انقلاب]]
[[رده: عناصر]]
[[رده: عناصر]]
[[رده: وقایع]]
[[رده: lvh;c]]
[[رده: انقلاب اسلامی]]
[[رده: انقلاب اسلامی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۶:۵۲

بیوگرافی

«مصطفی علامه» در سال 1322 در مرند به‌دنیاآمده است. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در مرند تمام کرد و سپس در «سپاه دانش» سربازمعلم شد. او از همان آغاز نوجوانی طبع شعر داشت. در کنار تحصیل، مطالعاتش در زمینهٔ شعرسرایی و شعرخوانی را ادامه داد و بعداً «قوشماجالار» هم سرود. در هر جمعی اگر موقعیتش پیش می‌آمد، شعر می‌خواند اما از سال 1350 به بعد، سروده‌های او زیاد شد. سال 1349 «مصطفی» در «دانشگاه تهران» قبول شد و این اتفاق مهمی بود که باعث شد تا او مسیر زندگی خودش را طور دیگری ادامه دهد. او در کرج ساکن شد تا بتواند در کنار شغل معلمی، تحصیلاتش را هم ادامه دهد. سال 1353 در رشتۀ مدیریت بازرگانی از دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد. بعدازآن از آموزش‌وپرورش خارج شد و در «گروه صنعتی بهشهر» استخدام شد. در سال 1356 شعبۀ تبریز تشکیل شد و او به‌عنوان مدیر مالی به تبریز آمد. قیام مردم تبریز شروع‌شده بود و او هم‌پای مردم در انقلاب نقش داشت. شعر می‌خواند و شعار می‌ساخت. شعرهای او نوعی دل‌گرمی برای انقلابی‌ها و راهی برای به چالش‌کشیدن رژیم شاهنشاهی بود. «علامه» دوران انقلاب را در تبریز سپری کرد و در مقاطع مختلف و همگام با وقایع انقلاب، نهضت امام را با شعرهایش همراهی کرد.

برای کارگران

آقای علامه در بخشی از خاطرات خودش اینطور می‌گوید: «سال 1350 من در کرج ساکن‌شده بودم. هم در «دانشگاه تهران» تحصیل می‌کردم و هم در کرج معلم بودم. یکی از روزهای فصل بهار، دو نفر از دانش‌آموزانم غایب بودند. پدر هردو در «کارخانۀ جهان‌چیت» کرج کار می‌کردند. بعد از یکی،دو روز بچه‌ها به مدرسه آمدند. چهره‌های‌شان نشان می‌داد که پریشان هستند. پرسیدم چه خبر است. گفتند که پدرشان تیرخورده است. ظاهراً کارگرها در یک اعتصاب دسته‌جمعی از کارخانۀ جهان‌چیت کرج به‌سمت تهران راهپیمایی‌کرده بودند. نیروهای رژیم در مقابل گاراژ سنگی آن‌ها را به گلوله بسته بودند و سه،چهار نفر هم شهیدشده بود. وقتی این جریان را شنیدم، حالم دگرگون شد. یکی،دو بیت شعر برای این واقعه سرودم: «مروت اِیله کیشی ظلم حدیدن داشدی / بو کس کی اولدوروسن میلتیله قارداشدی اینان اگر دولا غیظه او شیرزن مادر / ییخار بو ظلم اِوینی، چون وفالی یولداشدی گچین بو میلتینن عبرت آل او ظاهردن / الین قویوب دالینا گورمدون نجه قاشدی؟!»