ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «قهوه خانه ای که نفت فروشی شد!»

از قصه‌ی ما
۷۸۹ بایت اضافه‌شده ،  ‏۶ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۴:۲۹
بدون خلاصه ویرایش
 
(۱۰ نسخه‌ٔ میانی ویرایش‌شده توسط ۲ کاربر نشان داده نشده)
سطر ۲: سطر ۲:
== مبارزه سیاسی در صف های نفت ==
== مبارزه سیاسی در صف های نفت ==
هنوز اسم صف نفت که می‌آید مردم به یاد صف‌های طول و دراز پیت‌های نفت در ایام انقلاب می‌افتند. پیت‌هایی که با طناب به هم وصل می‌شدند.شروع سرمای زمستان سال ۱۳۵۷ اولین روزهای قحطی نفت بود. صدای اعتراض‌ها به فریاد تبدیل‌شده بود؛ اما بعد از مدتی که عامه مردم متوجه شدند کمبود نفت به دلیل اعتصاب کارگران '''[http://www.petromuseum.ir/content/19/%D8%A2%D9%86%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%D9%86%D9%81%D8%AA-%D8%A2%D9%85%D8%AF%D9%86%D8%AF/412/%D9%BE%D8%A7%D9%84%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%D9%8A%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%8A%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%85%D9%8A%D8%A7%D9%86%D9%87 پالایشگاه نفت آبادان]''' در برابر حکومت شاهنشاهی است با این صف‌ها کنار آمدند چون می‌دانستند وقتی کارگران پالایشگاه مانع از صادرات نفت به کشورهای خارجی شوند پایان کار رژیم شاهنشاهی را رقم‌زده‌اند. مردم تا جایی پیش رفتند که حضورشان در صف را نوعی مبارزه با حکومت شاه معنا می‌کردند.
هنوز اسم صف نفت که می‌آید مردم به یاد صف‌های طول و دراز پیت‌های نفت در ایام انقلاب می‌افتند. پیت‌هایی که با طناب به هم وصل می‌شدند.شروع سرمای زمستان سال ۱۳۵۷ اولین روزهای قحطی نفت بود. صدای اعتراض‌ها به فریاد تبدیل‌شده بود؛ اما بعد از مدتی که عامه مردم متوجه شدند کمبود نفت به دلیل اعتصاب کارگران '''[http://www.petromuseum.ir/content/19/%D8%A2%D9%86%D9%87%D8%A7-%D8%A8%D8%A7-%D9%86%D9%81%D8%AA-%D8%A2%D9%85%D8%AF%D9%86%D8%AF/412/%D9%BE%D8%A7%D9%84%D8%A7%DB%8C%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D8%AF%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%AE%D8%B3%D8%AA%D9%8A%D9%86-%D9%BE%D8%A7%D9%84%D8%A7%D9%8A%D8%B4%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%AE%D8%A7%D9%88%D8%B1%D9%85%D9%8A%D8%A7%D9%86%D9%87 پالایشگاه نفت آبادان]''' در برابر حکومت شاهنشاهی است با این صف‌ها کنار آمدند چون می‌دانستند وقتی کارگران پالایشگاه مانع از صادرات نفت به کشورهای خارجی شوند پایان کار رژیم شاهنشاهی را رقم‌زده‌اند. مردم تا جایی پیش رفتند که حضورشان در صف را نوعی مبارزه با حکومت شاه معنا می‌کردند.
[[پرونده:مرکز توزیع نفت روستای محمودآباد.png|بندانگشتی|مرکز توزیع نفت روستای محمودآباد]]


== شعبه نفتی که هنوز کار می کند ==
== شعبه نفتی که هنوز کار می کند ==
صف‌هایی که امروز برای ما نوستالژی شده اغلب در کنار شعبه‌های توزیع نفت شکل می‌گرفت. یکی از همین شعبه‌های توزیع نفت که قدمت ۷۰ ساله دارد در '''«روستای محمودآباد»''' نزدیک به '''شهرری''' است. خوشبختانه هنوز هم این شعبه مثل قدیم کار می‌کند و نفت می‌فروشد. طوری که اهالی محمودآباد و روستاهای اطراف ۷۰ سال است که این محدوده را به نام '''«شعبه نفتی»''' می‌شناسند.شعبه نفت، ساختمان یک طبقه و گودی است که آجر به آجر آن تاریخ شفاهی دوران انقلاب، جنگ، نفت و سیاست را بازگو می‌کند.
صف‌هایی که امروز برای ما نوستالژی شده اغلب در کنار شعبه‌های توزیع نفت شکل می‌گرفت. یکی از همین شعبه‌های توزیع نفت که قدمت ۷۰ ساله دارد در '''«روستای محمودآباد»''' نزدیک به '''شهرری''' است. خوشبختانه هنوز هم این شعبه مثل قدیم کار می‌کند و نفت می‌فروشد. طوری که اهالی محمودآباد و روستاهای اطراف ۷۰ سال است که این محدوده را به نام '''«شعبه نفتی»''' می‌شناسند.شعبه نفت، ساختمان یک طبقه و گودی است که آجر به آجر آن تاریخ شفاهی دوران انقلاب، جنگ، نفت و سیاست را بازگو می‌کند.


سطر ۱۴: سطر ۱۵:


کدخدا راضی می‌شود و قهوه‌خانه را به قیمت خوبی به عزیز الله می‌فروشد؛ اما حالا شرکت نفت افتاده بود روی کلمه ''«نه و نمی‌شود»''، چون محمودآباد هیچ جاده‌ای نداشت به‌غیر از یک مسیر مال‌رو. عزیز الله که مرد جوانی بود کوتاه نیامد و شروع کرد به ساختن جاده آن‌هم با دست‌خالی. دو ماهی را فقط دو ساعت در شبانه‌روز می‌خوابید و فقط کار می‌کرد و یک جاده دو کیلومتری را از جاده اصلی تا محمودآباد با بیل و کلنگ ساخت. کارشناسان شرکت نفت جاده را تأیید کردند و حالا نوبت آن‌ها بود که نفت را برسانند به محمودآباد تا ۱۶ آبادی نفت داشته باشند؛ اما حالا باید مخزن چند هزار لیتری برای نگهداری نفت تهیه می‌کرد و آن موقع تانکری هم در کار نبود. پس ایده‌ای به ذهنش رسید. با خرید زمین روبروی شعبه نفت، تا می‌توانست بشکه‌های بزرگ را در زمین کنار یکدیگر چید. آن بشکه‌ها شدند مخزن نگهداری نفت. وقتی اولین تانکر نفت وارد جاده شد عزیز الله که هنوز ۲۰ ساله هم نشده بود گوسفندی را جلوی تانکر نفت ۱۴ هزار لیتری قربانی کرد. آن روزها ۱۴ هزار لیتر نفت را ۲ هزار و ۵۰۰ تومان از شرکت نفت خریده بود.
کدخدا راضی می‌شود و قهوه‌خانه را به قیمت خوبی به عزیز الله می‌فروشد؛ اما حالا شرکت نفت افتاده بود روی کلمه ''«نه و نمی‌شود»''، چون محمودآباد هیچ جاده‌ای نداشت به‌غیر از یک مسیر مال‌رو. عزیز الله که مرد جوانی بود کوتاه نیامد و شروع کرد به ساختن جاده آن‌هم با دست‌خالی. دو ماهی را فقط دو ساعت در شبانه‌روز می‌خوابید و فقط کار می‌کرد و یک جاده دو کیلومتری را از جاده اصلی تا محمودآباد با بیل و کلنگ ساخت. کارشناسان شرکت نفت جاده را تأیید کردند و حالا نوبت آن‌ها بود که نفت را برسانند به محمودآباد تا ۱۶ آبادی نفت داشته باشند؛ اما حالا باید مخزن چند هزار لیتری برای نگهداری نفت تهیه می‌کرد و آن موقع تانکری هم در کار نبود. پس ایده‌ای به ذهنش رسید. با خرید زمین روبروی شعبه نفت، تا می‌توانست بشکه‌های بزرگ را در زمین کنار یکدیگر چید. آن بشکه‌ها شدند مخزن نگهداری نفت. وقتی اولین تانکر نفت وارد جاده شد عزیز الله که هنوز ۲۰ ساله هم نشده بود گوسفندی را جلوی تانکر نفت ۱۴ هزار لیتری قربانی کرد. آن روزها ۱۴ هزار لیتر نفت را ۲ هزار و ۵۰۰ تومان از شرکت نفت خریده بود.
[[پرونده:قهوه خانه ای که توسط حاج عزیزالله حیدری خریداری شد و پس از مدتی مرکز توزیع نفت روستای محمود آباد شد..png|بندانگشتی|قهوه خانه ای که توسط حاج عزیز الله حیدری خریداری شد و پس از مدتی مرکز توزیع نفت روستای محمودآباد شد.]]


==سربازی با تفنگ ژ- ۳==
==سربازی با تفنگ ژ۳==


'''«محمد حیدری»''' پسر کوچک‌تر عزیز الله در سال ۱۳۵۷ حدود ۱۰ ساله بوده؛ اما از بقیه برادرها خاطرات روشن‌تری به یادش مانده است. می‌گوید: ''«سرمای زمستان سال ۵۷ شروع‌شده بود. قحطی نفت به چشم می‌آمد. مردم برای خرید نفت سر از پا نمی‌شناختند. شعبه نفت محمودآباد همان موقع مسئولیت توزیع نفت بین ۱۶ روستا را بر عهده داشت؛ اما جمعیتی که به ما مراجعه می‌کردند از اقصی نقاط '''تهران''' و حتی نزدیک '''قم''' بودند. وقتی قحطی آمده بود غریبه‌ها نیز برای گرفتن نفت آمده بودند. صدای اعتراض مردم بلند شده بود و نمی‌توانستند تحلیل کنند که چرا با کمبود نفت مواجه شده‌اند. پدرم برای کنترل اعتراض‌ها از ژاندارمری درخواست کمک کرد و از '''روستای امین‌آباد''' یک سرباز برای برقراری نظم در کوچه شعبه نفت محمودآباد فرستادند. یک تفنگ (ژ-۳) در دست سرباز بود در تمام مدتی که سرباز در کوچه ما بالا و پایین می‌رفت چشم‌های من که کودکی ۱۰ ساله بودم جای دیگری را نمی‌دید حتی صدای پدرم را هم نمی‌شنیدم. من حیران تفنگ سرباز شده بودم.»
'''«محمد حیدری»''' پسر کوچک‌تر عزیز الله در سال ۱۳۵۷ حدود ۱۰ ساله بوده؛ اما از بقیه برادرها خاطرات روشن‌تری به یادش مانده است. می‌گوید: ''«سرمای زمستان سال ۵۷ شروع‌شده بود. قحطی نفت به چشم می‌آمد. مردم برای خرید نفت سر از پا نمی‌شناختند. شعبه نفت محمودآباد همان موقع مسئولیت توزیع نفت بین ۱۶ روستا را بر عهده داشت؛ اما جمعیتی که به ما مراجعه می‌کردند از اقصی نقاط '''تهران''' و حتی نزدیک '''قم''' بودند. وقتی قحطی آمده بود غریبه‌ها نیز برای گرفتن نفت آمده بودند. صدای اعتراض مردم بلند شده بود و نمی‌توانستند تحلیل کنند که چرا با کمبود نفت مواجه شده‌اند. پدرم برای کنترل اعتراض‌ها از ژاندارمری درخواست کمک کرد و از '''روستای امین‌آباد''' یک سرباز برای برقراری نظم در کوچه شعبه نفت محمودآباد فرستادند. یک تفنگ (ژ-۳) در دست سرباز بود در تمام مدتی که سرباز در کوچه ما بالا و پایین می‌رفت چشم‌های من که کودکی ۱۰ ساله بودم جای دیگری را نمی‌دید حتی صدای پدرم را هم نمی‌شنیدم. من حیران تفنگ سرباز شده بودم.»
''
''
==خودمان چرخ‌دستی ساختیم==
==خودمان چرخ‌دستی ساختیم==


سطر ۳۳: سطر ۳۶:
شاهرخ بازهم سکوت می‌کند و نگاهش را می‌دوزد به تانکر نفتی که حالا جلوی در شعبه پارک می‌کند. آه بلندی می‌کشد و می‌گوید: ''«جوان دیگری هم بود به نام '''«علی بادفر»''' این پسر بااینکه جثه ضعیفی داشت اما در آهنگری محمودآباد کار می‌کرد و قوی‌تر از آن بود که فکرش را می‌کردیم. بدون اینکه پیت نفت‌های ۲۰ لیتری را داخل چرخ‌دستی بگذارد بالغ‌بر ۱۰۰ پیت ۲۰ لیتری را بین ۱۶ پارچه آبادی جابه‌جا می‌کرد نمی‌دانم چرا خسته نمی‌شد. '''علی بادفر''' نیز در دوران جنگ شهید شد. خاطره مهربانی‌های او در این روستا هنوز هم بین اهالی زمزمه می‌شود. همراهی و همبستگی مردم در بحبوحه انقلاب و جنگ به‌قدری بود که جوان‌ها به‌صورت خودجوش به یکدیگر کمک می‌کردند. هر وقت اقلام کوپنی به تعاونی محل می‌رسید جوان‌ها بدون اینکه معطل کنند شروع می‌کردند به خالی کردن اجناس کوپنی، حتی در توزیع آن‌هم کمک می‌کردند و دست‌آخر '''«حاج‌بابا»''' مسئول '''تعاونی محمودآباد''' برای بچه‌ها یک نوشابه گازدار باز می‌کرد.»''
شاهرخ بازهم سکوت می‌کند و نگاهش را می‌دوزد به تانکر نفتی که حالا جلوی در شعبه پارک می‌کند. آه بلندی می‌کشد و می‌گوید: ''«جوان دیگری هم بود به نام '''«علی بادفر»''' این پسر بااینکه جثه ضعیفی داشت اما در آهنگری محمودآباد کار می‌کرد و قوی‌تر از آن بود که فکرش را می‌کردیم. بدون اینکه پیت نفت‌های ۲۰ لیتری را داخل چرخ‌دستی بگذارد بالغ‌بر ۱۰۰ پیت ۲۰ لیتری را بین ۱۶ پارچه آبادی جابه‌جا می‌کرد نمی‌دانم چرا خسته نمی‌شد. '''علی بادفر''' نیز در دوران جنگ شهید شد. خاطره مهربانی‌های او در این روستا هنوز هم بین اهالی زمزمه می‌شود. همراهی و همبستگی مردم در بحبوحه انقلاب و جنگ به‌قدری بود که جوان‌ها به‌صورت خودجوش به یکدیگر کمک می‌کردند. هر وقت اقلام کوپنی به تعاونی محل می‌رسید جوان‌ها بدون اینکه معطل کنند شروع می‌کردند به خالی کردن اجناس کوپنی، حتی در توزیع آن‌هم کمک می‌کردند و دست‌آخر '''«حاج‌بابا»''' مسئول '''تعاونی محمودآباد''' برای بچه‌ها یک نوشابه گازدار باز می‌کرد.»''


[[پرونده:مرحوم حاج عزیزالله حیدری.png|بندانگشتی|مرحوم حاج عزیزالله حیدری]]
==وقتی حساب دفتری را سوزاند==
==وقتی حساب دفتری را سوزاند==
شاهرخ می گوید: ''« پدرم حساب دفتری داشت. دفتر قدیمی که پر شده بود از بدهی‌های مردم. وقتی پدرم روزهای آخر زندگی‌اش را می‌گذراند و همه خانواده دورش جمع شده بودیم به مادرم گفت دفتری که حساب مردم در آن نوشته‌شده را برایش بیاورد. پدرم همان‌جا رو به همه ما گفت بیشتر این حساب‌ها برای دوران قحطی نفت بوده است. این دفتر را بسوزانید من هیچ طلبی از مردم ندارم و همه را بخشیدم. و بعد به ما سفارش کرد تا وقتی برای خرید نفت، مردم به شعبه می‌آیند در شعبه نفت را باز نگه‌دارید و مردم را ناامید نکنید.»''
شاهرخ می گوید: ''« پدرم حساب دفتری داشت. دفتر قدیمی که پر شده بود از بدهی‌های مردم. وقتی پدرم روزهای آخر زندگی‌اش را می‌گذراند و همه خانواده دورش جمع شده بودیم به مادرم گفت دفتری که حساب مردم در آن نوشته‌شده را برایش بیاورد. پدرم همان‌جا رو به همه ما گفت بیشتر این حساب‌ها برای دوران قحطی نفت بوده است. این دفتر را بسوزانید من هیچ طلبی از مردم ندارم و همه را بخشیدم. و بعد به ما سفارش کرد تا وقتی برای خرید نفت، مردم به شعبه می‌آیند در شعبه نفت را باز نگه‌دارید و مردم را ناامید نکنید.»''
سطر ۴۲: سطر ۴۶:




[[تهران]]
[[رده: تهران]]
[[شهرری]]
[[رده: شهرری]]
[[روستای محمودآباد]]
[[رده: روستای محمودآباد]]
[[مبارزات انقلاب]]
[[رده: مبارزات انقلاب]]
[[مراکز]]
[[رده: مراکز]]
[[حافظه ملی]]
[[رده: حافظه ملی]]
[[ملت قهرمان]]
[[رده: ملت قهرمان]]
[[رده:عناصر]]
[[رده:وقایع]]