ناشناس

تفاوت میان نسخه‌های «عزیز خدایی، مربی پرورشی دهه 60»

از قصه‌ی ما
بدون خلاصه ویرایش
سطر ۱: سطر ۱:
اشاره: در سال‌های 57 و 58 در ستاد تبلیغات [[شهید قاضی طباطبایی]] (سازمان تبلیغات اسلامی فعلی) فعالیت می‌کردم. آموزش و پرورش که اولین ورودی‌های خود را جذب می‌کرد، من هم به توصیه‌ی دوستان، جذب آموزش و ‌پرورش شدم و اولین گروهی بودیم که در دانشگاه تبریز دوره دیدیم و با آغاز سال تحصیلی 1358 شروع به کار کردیم. با عنوان معلم وارد آموزش و پرورش شدم و کار خود را در مدرسه‌ی راهنمایی شهید بهشتی که در خیابان شریعتی، کوچه‌ی مهران امروز بود، شروع کردم. همزمان به مدرسه‌ی حقیقی که در میدان کاه‌فروشان بود می‌رفتم. روزها در ستاد تبلیغات شهید قاضی طباطبایی کار می‌کردم. شب‌ها هم به این دو مدرسه می‌رفتم. بعدها در مدرسه‌های والفجر، نجات، لقمان، فردوسی و سعدی ادامه پیدا کرد.
اشاره: در سال‌های 57 و 58 در ستاد تبلیغات [[شهید قاضی طباطبایی]] (سازمان تبلیغات اسلامی فعلی) فعالیت می‌کردم. آموزش و پرورش که اولین ورودی‌های خود را جذب می‌کرد، من هم به توصیه‌ی دوستان، جذب آموزش و ‌پرورش شدم و اولین گروهی بودیم که در دانشگاه تبریز دوره دیدیم و با آغاز سال تحصیلی 1358 شروع به کار کردیم. با عنوان معلم وارد آموزش و پرورش شدم و کار خود را در مدرسه‌ی راهنمایی شهید بهشتی که در خیابان شریعتی، کوچه‌ی مهران امروز بود، شروع کردم. همزمان به مدرسه‌ی حقیقی که در میدان کاه‌فروشان بود می‌رفتم. روزها در ستاد تبلیغات شهید قاضی طباطبایی کار می‌کردم. شب‌ها هم به این دو مدرسه می‌رفتم. بعدها در مدرسه‌های والفجر، نجات، لقمان، فردوسی و سعدی ادامه پیدا کرد.


*مصاحبه با عزیز خدایی
*مصاحبه با عزیز خدایی
اوایل ما در رابطه با صورت کار مشکل داشتیم. اولاً خودمان دوره ندیده و ناتوان بودیم. اصلاً از این کارها نکرده بودیم. بیشتر همکاران پرورشی از مسجد آمده بودند. آشنایی زیادی در باب صورت کار نداشتیم. دو فاکتور یعنی افراد و نیت برای من خیلی مهم بود. واقعاً دل‌مان می‌خواست یک کاری به خاطر خدا انجام بدهیم. نه برای نام‌آوری و نان‌آوری. خیال می‌کردیم در حال نماز و یا اعتکاف در مسجد هستیم. یعنی این چنین نگاه می‌کردیم. حتی به شعری که می‌گفتیم، یا کتابی که می‌نوشتیم. یا به کارهایی که انجام می‌دادیم. همه‌ی کارها طوری در ذهن‌مان بود که خیال می‌کردیم این را خدا دستور داده است. اگر بُعد صورت هم ضعیف بود ولی بُعد خلوصش خیلی بالا بود. من به این معتقدم که اکر تأثیری گذاشته که یقیناً گذاشته است. اگر این کار مانده است که یقیناً مانده است، مربوط به آن اخلاص کار بود.
اوایل ما در رابطه با صورت کار مشکل داشتیم. اولاً خودمان دوره ندیده و ناتوان بودیم. اصلاً از این کارها نکرده بودیم. بیشتر همکاران پرورشی از مسجد آمده بودند. آشنایی زیادی در باب صورت کار نداشتیم. دو فاکتور یعنی افراد و نیت برای من خیلی مهم بود. واقعاً دل‌مان می‌خواست یک کاری به خاطر خدا انجام بدهیم. نه برای نام‌آوری و نان‌آوری. خیال می‌کردیم در حال نماز و یا اعتکاف در مسجد هستیم. یعنی این چنین نگاه می‌کردیم. حتی به شعری که می‌گفتیم، یا کتابی که می‌نوشتیم. یا به کارهایی که انجام می‌دادیم. همه‌ی کارها طوری در ذهن‌مان بود که خیال می‌کردیم این را خدا دستور داده است. اگر بُعد صورت هم ضعیف بود ولی بُعد خلوصش خیلی بالا بود. من به این معتقدم که اکر تأثیری گذاشته که یقیناً گذاشته است. اگر این کار مانده است که یقیناً مانده است، مربوط به آن اخلاص کار بود.


سطر ۸۰: سطر ۸۰:


[[رده:معلم]]
[[رده:معلم]]
[[رده:دهه60]]
[[رده:دهه 60]]
[[رده:مربی پرورشی]]
[[رده:مربی پرورشی]]
[[رده: فعالیت انقلابی]]
[[رده: فعالیت انقلابی]]