۳٬۲۲۹
ویرایش
سطر ۸: | سطر ۸: | ||
روایت دوم | روایت دوم | ||
اوایل تیرماه سال 1360 به مناسبت شهادت 72 تن، از گیلان به تهران آمده بودم. عصر روز چهاردهم تیرماه علی آقا تلفن كرد و گفت: «فردا شهید میشوم. به دلم افتاده و میدانم به لقاء الله خواهم رسید.» بغض گلویم را گرفت و با ناراحتی پرسیدم: «چرا این طور تصور میكنید, شما كه تاكنون تلفنها و تعقیبهای زیادی داشتهاید, اگر ممكن است به جای چهارشنبه امروز به دنبال من بیایید.» نگذاشت جملهام تمام شود و با لحن خاصی گفت: «هرگز میدان را با تهدید خالی نمیكنم.» آن روز هر دو ساعت یك بار با ایشان تماس میگرفتم تا اینكه صبح روز بعد قبل از وقت اداری, با محل كارش تماس گرفتم ولی هنوز به آنجا نرسیده بود. اضطراب تمام وجودم را فرا گرفت, با خودم گفتم: «خدایا برای علی اتفاقی نیافتاده باشد.» مدت كوتاهی گذشت. درست ساعت 8:30 صبح یكی از دوستانش اطلاع داد به پای '''انصاری''' تیر خورده است و باید به گیلان بروم. اما من باور نكردم چون خودش به من گفته بود: «اگر خبرم را شنیدی, مطمئن باش كه به دو جای بدنم شلیك خواهند كرد, به مغزم چون برای خدا میاندیشد و به قلبم چون برای مردم میتپد.» زمانیكه به گیلان رسیدم, پیكر غرق به خون علی با یازده گلوله در بدن آمادهی تشییع بود و من در سوگ او جامه سیاه بر تن كردم. | اوایل تیرماه سال 1360 به مناسبت شهادت 72 تن، از گیلان به تهران آمده بودم. عصر روز چهاردهم تیرماه علی آقا تلفن كرد و گفت: «فردا شهید میشوم. به دلم افتاده و میدانم به لقاء الله خواهم رسید.» بغض گلویم را گرفت و با ناراحتی پرسیدم: «چرا این طور تصور میكنید, شما كه تاكنون تلفنها و تعقیبهای زیادی داشتهاید, اگر ممكن است به جای چهارشنبه امروز به دنبال من بیایید.» نگذاشت جملهام تمام شود و با لحن خاصی گفت: «هرگز میدان را با تهدید خالی نمیكنم.» آن روز هر دو ساعت یك بار با ایشان تماس میگرفتم تا اینكه صبح روز بعد قبل از وقت اداری, با محل كارش تماس گرفتم ولی هنوز به آنجا نرسیده بود. اضطراب تمام وجودم را فرا گرفت, با خودم گفتم: «خدایا برای علی اتفاقی نیافتاده باشد.» مدت كوتاهی گذشت. درست ساعت 8:30 صبح یكی از دوستانش اطلاع داد به پای '''انصاری''' تیر خورده است و باید به گیلان بروم. اما من باور نكردم چون خودش به من گفته بود: «اگر خبرم را شنیدی, مطمئن باش كه به دو جای بدنم شلیك خواهند كرد, به مغزم چون برای خدا میاندیشد و به قلبم چون برای مردم میتپد.» زمانیكه به گیلان رسیدم, پیكر غرق به خون علی با یازده گلوله در بدن آمادهی تشییع بود و من در سوگ او جامه سیاه بر تن كردم. | ||
== نامهای از شهیدعلی انصاری == | |||
ای کوچک ضعیف ولی امید بخش، بدان که چشم روزگار از تمام حرکتت و افعالت عکسبرداری میکند و همهی اعمالت روی همگان تصویر زیبا و زشت می گذارد. آن چنان زیست کن که همه از دستت آسوده خاطر باشند و آنچنان برای دیگران بشتاب که همه از نبودنت ناراحت باشند. دخترم همیشه معاشرت ودوستیت با کسانی باشد که راه خدایی را میپیمایند و آنچنان با آنها معاشرت کن که چون حلقههای بهم پیوستهی زنجیر پای گیر گنهکاران و یار مظلومان و خصم ظالمان باشید. از آن کس که همیشه در پی تمجید و تعریف توست دوری کن چون اگر طوری زندگی کنی که همه از تو راضی باشند حق و باطل را در هم آمیختی. طوری زیست کن که دوستان خدا یارت باشند و دشمنان او به تو نفرت ورزند. چون اگر عملت دشمنان خدا را راضی کند باید در ایمانت شک کنی. نمیدانم در کدامین زمان ایمانت به ظهور خواهد رسید و نمیدانم که سرنوشتت به کجا خواهد انجامید ولی پدروار به تو میگویم آن چنان باش که زنان اسوهی روزگار بودند، مانند فاطمه(س) و زینب(س) فریادرس مظلومین و خصم ظالمین باش و به خانهی مظلومین در مقابل آفتاب سوزان زمان سایبان باش و بر سر ظالمین فریاد بزن، در مقابل مظلوم متین و موقر باش، ولی در مقابل ظالم سکوتت را بشکن و بر سرشان فریاد زن و فریادت را به شیون مبدل کن و شیون را به پیکار و پیکار را به جهاد و لازم است که در مرحلهی اول، جهاد با نفس را مراعات کن که خود بودن و خودپسندی ریشهی اعمال نیک را نیز فنا کند. در خاتمه سلامم را به خوبان و درست کرداران باایمان و نمازگزاران واقعی ابلاغ کنید و طلب دعا که خداوند راه گشادهی ما را وسیله و مقاومت ما را محکم کند، باشد که انتظار منتظران به پایان رسد. از خداوند عمل صالح و تقوی و ایمان رابرایتان خواستارم. | |||
== وصیتنامهی شهیدعلی انصاری == | |||
… و تو ای دخترم, کوله بارم را بر دوش گیر و فرزند شهادت باش. همرزمان تو در هفدهم شهریور ماه غوغا به پا کردند و با سمیهها همراه شدند. تو نیز همچون سمیه از حق پیروی کن و بدان که هیچ مکتبی غیر از اسلام یارای پیاده کردن '''عدالت اجتماعی''' را ندارد. بر سر مستکبرین فریاد زن, نسبت به مستضعفین خاضع باش … اما تو ای همراهم (همسرم) با مشکلات زمانه مدارا کن و مانند سنگ صخره باش, بدان اگر شهید شدم, زهی سعادت. در هر صورت تو راهی را که راه انقلاب حسین(ع) هست, ادامه بده و آنقدر تلاش کن تا به شهادت برسی. از مال دنیا چیزی ندارم که برایت بگذارم، ولی باشرافت زیستن را به یادگار گذاشتم که تو نیز آن را ادامه دهی. اگر مردم در زیر عکس امام(ره) عکسم را جای دهید که شاید ترشحات روحانی عظیم این مرد بزرگ بر تصویرم, غبار شرف گیرد. چیزی ندارم که برای تو باقی بگذارم ولی بدان که عمری را با شرافت زیستم و در مقابل ناحق هرگز سر تعظیم فرود نیاوردم. تو چون کوه استوار باش اگر کشته شدم زهی خوشبختی، بر مردهام گریه مکن شیرزن باش و مقتدر. کولهبارم را برگیر و بقیهی راهم را ادامه ده و هیچوقت راه امام را تنها مگذار. اگر همه عدول کردند تنهای تنها به راهت ادامه بده تا در این راه تو نیز به شهادت برسی. از مرگ نهراس، چون ترسوها جسارت مبارزه را ندارند. در مبارزه با ضدانقلابیون (مزاحمین اسلام) در هرنوعش مبارزه کن. دخترم شجاع باش و امیدوارم انقلاب را یاری کنی که خدا یاریکنندگان را دوست دارد. ای کاش میتوانستم آن چیز را که در قلبم هست با تو بگویم ولی زبانم یارای گفتن و یارای نوشتن را ندارد. برای رسیدن به آگاهی و شناخت قرآن بخوان، تا در فهم بدانجا برسی که شک از دل تو زدوده شود و برای رسیدن به شهادت روزشماری کنی. در هر سنگر مبارزه مادرت را نیز همراه ببر. |