داستان گوهرشاد خاتون و جوان فقير

از قصه‌ی ما

كنار مرقد مطهر حضرت ثامن الائمه، به منظور عبادت زائران و طاعت مطيعان و تدريس مدرسان به مسجدي نياز بود تا اينكه خانمي دين دار، موسوم به گوهرشاد، همسر شاهرخ ميرزا به اين فكر افتاد. او تمام خانه ها و زمين هاي اطراف را براي ساختن مسجد خريد و تنها يك پيرزن حاضر نشد محل مسكوني خود را بفروشد. گوهرشاد خانم از خريدن آن منصرف شد؛ زيرا نمي خواست در ساختن مسجد به احدي كمترين ظلمي شود. پس از ساخته شدن مسجد، آن پيرزن هم خانه خود را به عنوان محل عبادت وقف كرد و ساليان دراز در وسط مسجد گوهرشاد، مسجد پيرزن تجلي داشت. از طرفي دستور داد در آوردن مصالح ساختماني، كسي حق ندارد حيوان باركشي را تند براند يا با تازيانه و چوب بزند همچنين دستور داد با كارگران و زيردستان در كمال محبت رفتار كنند و به زيردستان خود در برنامه كار تحكم نكنند و سعي كنند كارگران را در كميت كار آزاد بگذارند. ازاين رو، اين مسجد يكي از پربركت ترين مساجد روي زمين است و ساعتي در شبانه روز نيست كه در اين مسجد عبادت و نماز و قرآن و دعا و تعليم و تعلم برپا نشود. ساختن مسجد شروع شد و گوهرشاد خانم هر چند روز يكبار جهت سركشي به ساختمان به محوطه كار مي آمد و دستورهاي لازم را به معماران و استادكاران مي داد. روزي براي سركشي ساختمان آمد، باد مختصري وزيدن گرفت گوشه چادر خانم به وسيله باد كنار رفت. يكي از عمله ها چهره او را ديد و دل باخته آن زن شد. جرئت اظهارنظر براي او نبود؛ زيرا بيم آن داشت كه او را اعدام كنند. عمله و اظهار عشق به ملكه مملكت!! دو سه روزي نگذشت كه آن كارگر مريض شد. پرستارش تنها مادر دردمندش بود. طبيب از علاج او عاجز شد، مادر مهربان كنار بستر تنها فرزندش گريه مي كرد. فرزند چاره اي نديد جز اينكه دردش را به مادر اظهار كند. مادر ساده دل، براي رفع اين مشكل به گوهرشاد خانم مراجعه كرد و درد فرزندش را با او در ميان گذاشت و علاج آن را از آن زن بزرگوار خواست و به او گفت اگر اقدام نكني، تنها پسرم از دستم مي رود و در قيامت، دامن تو را جهت خون خواهي فرزندم خواهم گرفت.