خانه‌ای که به دستورامام رضا ساخته شد

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۲ ژانویهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۲۸ توسط ابوالفضل بکرای (بحث | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

زمانی که حضرت آقا بر گسترش بسیج سازندگی تأکید کردند، تعدادی از بچه­‌های هیئت محبان فاطمه زهرا (س) که دانشجو بودند، شروع به تسری دادن جریان سازندگی در دانشگاه کردند. ورود به این کار، تلخی و شیرینی‌های زیادی دارد. دیدن وضع زندگی مردم محروم و شنیدن درد و دل­‌هایشان کمی تلخ است. برخی خانواده‌­ها در کپر زندگی می‌کنند. شیرینی بسیج سازندگی همین خدمتی است که در حد توان برای همین مردم انجام می­‌دادیم. ساختن خانه برای محرومان و گذاشتن هر آجر روی آجر دیگر برای رشد خودمان هم تجربه است. فهمیدیم کمک به محرومان، مذهبی و غیرمذهبی نمی‌­شناسد. خیلی از کسانی که در عمرشان پا به مسجد نگذاشته ­بودند، آمدند پای کار و کمک کردند. اوایل یک سری برنامه‌های روتین داشتیم. مثلاً در ایام ولادت امیرالمؤمنین 110 بسته غذایی در مناطق کم­‌برخوردار تقسیم می­‌کردیم. اسم طرح را گذاشته بودیم فتوت علوی.این‌طور کار­ها از سال 87 اجرا می‌شود، اما قرارگاه امام مهربانی‌­ها به صورت رسمی از سال 1394 شکل گرفت.

چند نفر در قرارگاه فعال‌اند؟

یاد گرفتیم همیشه آماده باشیم؛ چه سیل و زلزله باشد چه مقابله با کرونا حدود 100 نفر خانم و آقا در قرارگاه فعال‌اند. مجموعه­‌های هیئت محبان فاطمه زهرا، گروه جهادی ابناءالفاطمه، گروه جهادی رهروان زینب کبری، هیئت جوانان بنی‌هاشم و بچه­‌های دیگر هیئت‌­ها در قرارگاه همکاری می‌­کنند. ما یاد گرفتیم همیشه آماده باشیم؛ چه سیل و زلزله باشد چه مقابله با کرونا. اوایل برخی خانواده­‌ها از حضور فرزندانشان در این کارها جلوگیری می­‌کردند، اما کم­ کم اعتمادشان جلب شد و خودشان هم آمدند پای کار.

ماجرای راه‌اندازی تیم جهادی دانش‌آموزی

بعضی وقت‌ها. مثلاً سال 1391 می­‌خواستیم تیم تخصصی جهادی برای دانش‌­آموزان راه بندازیم. مسئولین امر مخالفت کردند، حتی مسئولین بسیج سازندگی سپاه هم راضی نبودند، اما کوتاه نیامدیم. سال 93 با دو تیم 20 نفره­ دانش­‌آموزی خانه‌ای در حمیدیه ساختیم. دانش­‌آموز­های پایه سوم راهنمایی و اول دبیرستان بودند. دو نفر بنّا هم به کار گرفتیم. خانه برای دو تا بچه بود که تازه پدرشان را از دست داده ­بودند. زمینی 120 متری داشتند. با تیم دانش­‌آموزی یک‌ماهه خانه‌­ای در آن زمین ساختیم. خنده­‌های بچه‌ها بعد از تمام شدن خانه دیدنی بود. وقتی مسئولان کار دانش‌آموز­ها را دیدند تعجب کردند.

چگونه تأمین امکانات

بسیج سازندگی در حد توانش از قرارگاه حمایت می‌کند، اما بیشتر هزینه‌­ها از کمک خانواده‌­ها و تبلیغاتی که در فضای مجازی داریم، تأمین می­‌شود. بیشتر امکاناتی که استفاده می­‌کنیم وسایل خانواده‌­ها و بچه­‌های قرارگاه است. گان­‌هایی که می­‌پوشیم، تولیدی قرارگاه خودمان است. شیلد­ها را هم گروه­‌های جهادی دیگر تولید کردند. وسایلی مثل آبمیوه­‌گیری، ابزار مغازه و اشتغال بعضی دوستان بود که برای خدمت­‌رسانی در اختیار قرارگاه گذاشتند. با این که در این تعطیلی، مشاغل با هزاران مشکل درگیرند، لوازم­شان را آوردند پای کار جهادی.

مقابله با کرونا

خانواده‌ها کمک بلاعوض قبول نمی‌کردند، کمک‌ها به صورت وام داده شد

برای تولید ماسک خانواده‌­ها آمدند پای کار. بیشتر در مناطق کم‌برخوردار برای ضدعفونی رفتیم. بچه­‌ها نیمه شب­‌ها با چکمه به دل مناطقی زدند که پر از گل و لای بود. یعنی حتی خیابان آسفالت هم نداشتند. برای کسانی که با کرونا می‌جنگند، آبمیوه طبیعی تهیه کردیم. قدیمی‌­ها از پشتیبانی جنگ داستان‌­های زیادی برای ما تعریف کرده‌اند و ما هم یاد گرفتیم. می­‌گفتند مردم برای رزمنده‌­ها آبمیوه درست می­‌کردند تا هم از نظر روحی حمایتشان کنند و هم این پیام را بدهند که همه‌جوره برای خدمت به رزمنده­‌ها آماده‌اند. با آمدن کرونا خیلی­ از مردم، از کار بیکار شدند. به نظرم مسئولین وظیفه داشتند این اقشار را تأمین کنند. برخی راضی نمی‌­شدند از ما کمک بلاعوض بگیرند. تیم اقتصادی قرارگاه پیشنهاد داد کمک­‌ها به صورت وام اهدا شود و خانواده­‌ها در چند قسط آن را برگردانند. این‌گونه بود که همه قبول کردند. تجربه‌­هایی که از سال 87 تا الان داریم پشتوانه­‌ای شده تا بتوانیم کار­های جدید و متنوع بکنیم. البته حواسمان بود که موازی‌کاری نکنیم. برای جلوگیری از موازی‌کاری، بچه­‌ها را برای رصد می­‌فرستیم که ببینند اگر کسانی در منطقه­‌ای فعالیت کردند، خبردار ­شویم. این‌طوری می‌دانیم باید برای آنجا کار­هایی بشود که مکمل فعالیت‌های گروه فعال و مستقر در آنجا باشد.

حتی روز تحویل سال هم تعطیلی نداشتیم

ایام عید پارسال را با سیل گذراندیم و امسال هم درگیر کروناییم، حتی روز تحویل سال هم تعطیلی نداشتیم و بچه‌­ها طبق برنامه آمدند پای کار. یا مثلاً حوالی سال 1393 با کمک خیرین طرحی را شروع کردیم برای افراد مستضعف که هیچ‌وقت عازم مشهد نشده ­بودند. خیلی‌ها را شناسایی کردیم و به زیارت امام رضا(ع) فرستادیم. الان آستان قدس همین کار را در قالب طرح زیارت اولی­‌ها می‌کند. یکی از دوستان که در کمیته امداد کار می‌کرد، از ما خواست خانمی را از حمیدیه با کاروان به مشهد ببریم. می­‌گفت این خانم خیلی از اهل بیت دلخور است. قبول کردیم و او را با کاروان بردیم مشهد. به صحن حرم امام رضا(ع) که رسیدیم، آن خانم روبه­‌روی گنبد طلا ایستاد و شروع کرد گله و شکایت به امام رضا(ع). نفس نمی‌­زد. پشت هم ادامه داد. تعجب کردیم. خیلی جدی بود و یکسره می­‌گفت امام رضا(ع) ازت نمی‌­گذرم! خادم­‌ها دورش جمع شدند. او را بردیم به اتاقی در گوشه حرم. کمی با او حرف زدیم تا آرام گرفت. ظاهراً یک بار با همسرش حرفشان می‌­شود. او را نفرین می‌­کند و می‌­گوید یا امام رضا شر شوهرم را از سرم کم کن. شوهرش یک روزی وقتی می­‌رود شنا کند، غرق می‌­شود. این حادثه باعث دلسردی او از اهل بیت می­‌شود. بعد از آرام شدن رفت زیارت.

ماجرای عنایت ویژه امام رضا (ع) به خانمی که می‌گفت ازت نمی‌گذرم!

بعد از چند ماه یکی از بچه‌­های مشهد که در کار­های کاروان کمک می­‌کرد، تماس گرفت. ساعت سه شب بود. گوشی­م 12 بار زنگ خورد. ترسیدم اتفاق بدی افتاده باشد. بیدار شدم و به او زنگ زدم: «چی شده؟ جایی آتش گرفته که این موقع شب این همه زنگ زدی؟ » گفت: «مامان زینب کجاست؟» با تعجب گفتم: «مامان زینب کیه؟ کیو میگی؟» گفت: «همون خانمی که از حمیدیه آوردی مشهد. تو رو خدا هر طور شده تا صبح پیداش کن ببین وضع زندگیش چطوره» صبح رفتم حمیدیه و محل زندگی آن خانم را پیدا کردم. بعد فوت شوهرش با دو تا بچه در یک اتاق 6 متری زندگی می­‌کردند. اسم بچه‌­ها زینب و علی‌­محمد بود. وضعیت را برای آن رفیق مشهدی شرح دادم. گفت امام رضا به خوابم آمد. حضرت فرمودند این زن از من دلخور است، باید خانه‌­اش را بسازید. بچه­‌ها را جمع کردیم. زیارت خاصه امام رضا (ع) خواندیم. سفری به زیارت امام رفتیم. کار نظر کرده بود و با کمک خدا، امکانات سریع فراهم شد. بعد هم با همان گروه­‌های دانش‌­آموزی که گفتم، خانه را در یک ماه ساختیم. هنوز خنده­‌های زینب و علی‌­محمد را فراموش نکردم.

بسته را به همسایه‌ بغلی بدهید، بیشتر از من نیاز دارد!

شبی داشتیم در محله­‌های محروم بسته­‌های غذایی پخش می­‌کردیم. وقتی می­‌خواستیم به یکی از خانه‌­ها بسته غذایی بدهیم، قبول نکرد. رفت داخل خانه و با یک بسته ماکارانی برگشت. گفت از جا­یی دیگر بسته گرفتم. همسایه‌­ام بیشتر نیاز دارد، به او بدهید. با این که خودش وضع خوبی نداشت، حاضر نشد بسته را بگیرد و نگران همسایه­ بود.

اول گلایه می‌کرد اما در نهایت 500 هزار تومان به قرارگاه کمک کرد

ایام عید 99 داشتیم خیابان­‌ها را ضدعفونی می­‌کردیم. مردی با عصبانیت نزدیک شد و گفت: «چرا فقط این خیابون را ضدعفونی می­‌کنید؟» از حرفش تعجب کردم. گفتم: «بابا کی گفته فقط این خیابان را ضد عفونی می‌کنیم؟» اصرار داشت که حتماً در این خیابان کسی از خودتان ساکن است که فقط اینجا را ضد عفونی می‌­کنید. هر چه می­‌گفتم جاهای دیگر را هم ضدعفونی کردیم به خرجش نرفت. دستش را گرفتم و گفتم مرا ببر خیابان خودتان. تا آنجا برسیم، رویش را بوسیدم و کمی سر شوخی را باز کردم تا آرام شود. آنجا که رسیدیم، جایی را که ضدعفونی کرده ­بودیم، نشانش دادم. گفتم نگاه کن، هنوز خیسی‌اش مانده. یک نفر به ما نزدیک شد. بچه­‌ا‌‌ش بود که آمد پیش ما. گفت بابا من دیدم، همین‌ها بودند که اینجا را ضد عفونی کردند. بالاخره قانع شد. همان­‌جا شماره کارت گرفت و 500 هزار تومان برای قرارگاه فرستاد.

جستارهای وابسته

منابع

[باشگاه خبرنگاران جوان]