خاطره ی بیمارستان شد پاتوق( سردار شهید علی چیت سازیان)

از قصه‌ی ما
نسخهٔ تاریخ ‏۱۵ مارس ۲۰۲۲، ساعت ۲۳:۱۶ توسط Root (بحث | مشارکت‌ها) (صفحه‌ای تازه حاوی «از بس بچه ها می رفتند برای ملاقات او در بیمارستان ساسانِ تهران، مسئوولان بیمارستان کلافه شدند و انتقالش دادند به یه بیمارستان تو همدان. روزای اول یه اتاق بود و دو سه تا مجروح که وقت و بی وقت پر می شد از مردم و بچه ها. مدیر بیمارستان که دید عیادت ک...» ایجاد کرد)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

از بس بچه ها می رفتند برای ملاقات او در بیمارستان ساسانِ تهران، مسئوولان بیمارستان کلافه شدند و انتقالش دادند به یه بیمارستان تو همدان. روزای اول یه اتاق بود و دو سه تا مجروح که وقت و بی وقت پر می شد از مردم و بچه ها. مدیر بیمارستان که دید عیادت کننده زیاده گفت: «یه اتاق باشه فقط برا علی آقا.» بازم بعد از ظهرها ـ وقت ملاقات ـ اتاق گوش تا گوش پر می شد. یه فکر تازه کردند و وقت ملاقات را جوری تنظیم کردند که هم صبح و هم بعد از ظهر مردم بیان برای ملاقات. بازم جواب نداد. حسابی نظم بیمارستان از ازدحام مردم بهم ریخته بود. رییس بیمارستان گفت: «علی آقا رو بعد از ظهرها بیارن توی محوطة بیمارستان!» بازم محوطه شد پاتوق بچه ها که روی پاهای تو گچ علی آقا، شفاعت نامه می نوشتند. رییس بیمارستان که دید نظم بیمارستان با هیچ راهی به سامان نمی شه، با هماهنگی پزشک معالجش گفت: «ایشون رو ببرید خونه، پزشکا می آن اونجا برا دوا درمون!»